Архив рубрики ‘Шоир’


خبرگزاری فارس: به ثبت رساندن یک زبان به عنوان زبان رایج بین‌المللی مستلزم بسترسازی‌ و آمادگی افکار عمومی در حمایت همه جانبه از آن است بطوریکه اکنون حفظ و بقا زبان فارسی به اینچنین حمایتی برای گسترش و ترویج این افتخار مشترک نیازمند است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در آسیای مرکزی، طور معلوم از چند سال قبل در محافل ادبی و فرهنگی ایران و دیگر کشورهای فارسی زبان زمزمه‌هایی مبنی بر ثبت فارسی به عنوان زبان رایج بین‌المللی بر سر زبان‌ها افتاد و نیز مطالبی در این زمینه در رسانه‌های خبری منتشر شد، ولی این تلاش‌ها نیز پس از مدتی خاموش و از شدت خود فروگذار شد.

این در حالی است که اکنون پس از گذشت چند سال از این تصمیم بزرگ، اکنون دیگر هیچ صدایی در حمایت از ثبت این فخر مشترک به عنوان زبان رایج بین‌المللی به گوش نمی‌رسد.

البته این امر، یعنی به ثبت رسیدن یک زبان به عنوان زبان رایج بین‌المللی کار ساده و سهلی نیست و باید زمینه سازی‌ها و بستر سازی‌های لازم انجام گیرد که این امر شاید ده سال طول کشد.

زبان فارسی چه مسیری را در طول تاریخ طی نموده و چه مقدار آثار ارزشمند و گران سنگ با این زبان که در واقع نه تنها به مثابه زبان، بلکه به عنوان تمدن و فرهنگ اعتراف شده از نظر کسی پوشیده نیست که در این مختصر به چند ویژگی آن اشاره می شود.

زبانی که به قولی عنصوری بلخی، گوینده بانام:

چو با آدمی جفت گردد پری

نگوید پری جز به لفظ دری

و به قول حافظ:

در آسمان چه عجب گر به گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

که آن را لسان الغیب در جای دیگر «قند پارسی» می داند:

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

زین قند پارسی که به بنغاله می رود.

که اقبال لاهوری ،شاعر بلند آوازه اردو آن را چنین توصیف می‌کند؛

گر چه هندی در غزوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین تر است

و آن را «درخور رفعت اندیشه» اش می‌داند و دکتر سید محمد اکرم، دانشمند فرزانه پاکستانی با دیده خونبار چنین می‌نگارد «زبانی که برای اعصار متوالی زبان رسمی کشور بود، زبانی که یاد گرفتن آن موجب افتخار است و مباهات شمرده می‌شد، زبانی که عزیزتر از زبان مذهبی به شمار می‌رفت، زبانی که از زبان مادری هم شیرین تر پنداشته می‌شد، زبانی که زبان شعر بود، زبان ذوق بود، زبان دل بود و زبان روح بود در دیار خود (منظور سرزمین هند) غریب، اجنبی و ناشناس گردید. این داستانی است غم انگیز و رقت افزای که قلم بر آن گرید»

و آخرین نمونه آن را شاعر تاجیک مومن قناعت گفته است:

قند جویی، پند جویی، ای جناب،

هر چه می‌جویی بجوی.

بی کران بهریست، گوهر بی‌حساب،

هر چه می‌جویی بجوی.

فارسی گویی، دری گویی ورا،

هر چه می‌گویی بگوی.

لفظ شعر و دلبری گویی ورا،

هر چه می‌گویی بگوی.

بهر من تنها زبان مادری

همچو شیر مادر است.

بهر او تشبیه دیگر نیست، نیست،

چونکه مهر مادر است.

ز- این سبب چون شوخی های دلبرم،

دوست می‌دارم ورا.

چون نوازش های گرم مادرم،

دوست می‌دارم ورا!

حال زبان فارسی با آن همه فر و شکوه و عظمت که داشته و دارد، هنوز در جایگاه شایسته و بایسته خود قرار ندارد و هرچند این زبان که غنی ترین، پویا ترین و پربارترین و بالنده ترین زبان عالم محسوب می‌گردد و هم زمان با تحولات و تغییرات روزگار حرکت می‌کند و به پیش می‌رود گاه بر اثر ظلم و بی عدالتی‌ها و ستیز‌های روزگار به حاشیه رانده شده و حق مسلم آن ادا نشده است.

اینکه در شبه قاره زبان فارسی به مدت هفت صد سال زبان اداره، زبان کارگزاری رسمی، نامه نگاری و مراودات دولتی و درباری، زبان علم و احرار و اشراف بود و بیشترین آثار علمی و ادبی اعم از پزشکی، ادبیات، فلسفه، فقه، نجوم،ریاضیات،…. با این زبان تالیف و تدریس می‌شد و هند به پناهگاه و محل امن اهل ادب قرار گرفت بود(در زمان حکومت تیموریان که بنیادگذار این سلسله ظهیر الدین بابور بود).

و مکان بالش و شکوفایی سبک هندی (اصفهانی) بود و اکثر شعرای سبک هندی (بیدل،صائب،غنی کشمیری،….) در این خطه ادب پرور رشد و نمو کردند و در سال 1836 چارلز تری ویلیان، مامور انگلیسی طبق دستوری زبان انگلیسی را به جای زبان فارسی رسمیت داد و شمع فروزان فارسی رو به خاموشی نهاد.

چه کسی به این جنایت پاسخ خواهد داد؟ سیاست انگلیسی‌ها جدا از غارت و ظلم و تاراج منابع و دارایی‌های مادی و معنوی این کشور تیشه زدن بر ریشه درخت بارور فارسی بود که بدتر و مهلک تر از قتل عام‌ها و صفحه خیانت بار اجانب بود که تاکنون این جنایت متجاوزین کمتر مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است که اگر این ظلم و بی عدالتی نسبت آنان صورت می‌گرفت تاکنون صدها مراتب از سوی نهاد‌های بین‌المللی به قول خودشان «مدافع حقوق بشر» و «کیفری و عدالت خواه» به بحث و برقراری عدالت کشیده می شد.

متاسفانه این تجاوز بیگانگان و دشمنان فارسی مثل همه کارنامه تیره آنان بدون پاداش باقی مانده است.حتی در روزگار ما نیز این فاجعه در پیش چشمان ما با شدید ترین لحن و شیوه‌های آن در ازبکستان رخ می‌دهد: محدودیت زبان فارسی در این کشور از طریق بستن مدارس و مکاتب و دانشکده های فارسی، ممنوعیت چاپ مجله، نشریه و کتب فارسی، مورد تعقیب و فشار قرار گرفتن روشنفکران ربان فارسی این کشور … خواب کسی را از دیده دور نکرده و جامعه جهانی نیز که در صدر و راس آنها نیز صهیونیسم بین المللی و فرهنگ دزدان بی اصالت قرار دارند در این مورد مهر خاموش به لب زده اند و کسی از مسولین این کشور نمی پرسد که به چه دلیل و انگیزه دست به این جنایات و تبهکاری‌ها می‌زنند و نتیجه این شد که امروز در بخارایی که مهد تمدن و و فرهنگ و کانون تحولات ادبی و فرهنگی بود و مولوی در «مثنوی معنوی» از آن بدین گونه یاد می‌کند:

آن بخارا مخزن دانش بود ،

پس بخارائی است هر کآتش بود

یا در جای دیگر:

گرچه دل چون سنگ خارا می کند

جان من عزم بخارا می کند

بخارایی که صد سال قبل در آغوش خویش بیش از هزار شاعر فارسی سرا داشت، امروز یک یا 2 شاعری دارد که به زبان فارسی شعر می‌سرایند و اندک اندک لفظ گهربار فارسی به گوش می رسد.

این هم در حالی است که مردم «سمرقند» و «ترمذ» و «سرخان دریا» با چنگ و دندان زبان مادری خویش را حفظ می کنند و با هزاران مشکل در بقای آن می کوشند.

ولی در «خوارزم» و «خیوه» و «خوقند» و نمنگان و مرغیلان و اندیجان که زمانی با وفور مدارس و حوزه های علمی و ادبی شهره افاق بود کسی دیگر با فارسی تکلم نمی‌کند.

درحالی که تقریبا در صد سال قبل این شهرها کانون زبان فارسی و مرکز خلق آثاری ارزشمند با زبان اهل بهشت، یعنی فارسی بود و امروز مردم این مناطق زبان نیای خود را بر اثر ترک تازی‌های زمان از یاد برده‌اند.

آیا مسول و متهم اصلی این همه اعمال زیان بار و جبران ناپذیر کیست و گریبان چه کسی را باید گرفت؟ و در حفظ و بقای و گشترس و ترویج فارسی چه باید کرد؟ رسالت اندیشمندان و فرهنگیان در این راستا چیست؟

خوشبختانه با این همه فشار و مانع تراشی‌ها، فارسی در ایران و افعانستان و تاجیکستان و سائر نقاط عالم که قدم فارسی گویان رسیده مسیر سعودی را طی می‌کند.

گشترس و ترویج روز افزون فارسی در اینترنت، تاسیس مراکز و کرسی‌های زبان فارسی در نقاط مختلف عالم (طبق آمار رسمی فارسی در 125 مرکز در 50 کشور جهان تدریس می‌شود و بیش از40 دانشگاه معتبر جهان در سراسر گیتی خواستار راه اندازی کرسی زبان فارسی هستند)، تاسیس شبکه‌های تلویزیونی با زبان فارسی، چاپ هزاران جلد کتاب با این زبان… ما را امیدوار می‌سازد که وارثان رودکی و فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا و عطار و نظامی …در این عرصه گام‌های جدی بر می‌دارند و به فرزندان خود اندرز سعدی می‌گویند و با هوای غزل‌های شورانگیز حافظ و مولانا در گهواره اطفال خویش لالائی زمزمه می‌کنند.

در قلمرو خراسان بزرگ که اکثر فارسی گویان در آن به سر می‌برند نزدیک 20 هزار شاعر صاحب دیوان به سر برده و دست به خلق آثار ماندگار و جاویدانه‌ای زده‌اند و اگر تمامی آثار غیر فارسی منطقه را در یک کفه ترازو و آثار خلق شده با فارسی را در طرف مقابل ترازو قرار دهیم ، بدون شک وزنه ترازو به نفع فارسی گویان خواهد بود.

این افتخار پوچ و بی بنیاد نیست بلکه یک حقیقت بی بحث است و این حقیقت را حتی غربی‌ها اعتراف کرده‌اند. فارسی در مسیر تاریخ این قدر فراز و فرود و شاهد حکومت‌های بیگانه بوده و با سنگ فسان صیقل خورده که توان و ظرفیت تمامی مفاهیم و نیاز های بشری را دارد و همچنانکه فارسی از زبان‌های منطقه تاثیر پذیرفته، سائر زبان‌ها، از جمله عربی، ترکی، روسی، انگلیسی ….از فارسی نیز تاثیر عمیق برده‌اند که این یک امر طبیعی است.

پژوهشگران و دانشمندان فارسی زبان راست که ویژگی‌ها و توان مندی‌ها و شایستگی‌های این زبان را بدون احساس و موضع گیری و با دلایل و برهان قاطع به جهانیان معرفی کنند و این امر نه یک فعالیت موسمی و پراکنده و سطحی و جسته و گریخته، بلکه منظم، مستمر و آهسته و پیوسته باشد.

فارسی، زبان امپراطوری فارس بود در حالی که 6 زبان زبان رایج بین‌المللی – انگلیسی، عربی، روسی، اسپانیایی، فرانسه و ایتالیائی هیچ کدام زبان امپراطوری نبوده‌اند.

فارسی تنها زبانی است که در 3 کشور ایران، تاجیکستان و افغانستان به عنوان زبان رسمی محسوب می‌گردد و نزدیک 100 میلیون نفر در جهان با این زبان صحبت می‌کنند و جمعیت بیش از 1 میلیاردی شبه قاره تاثیر زیادی از فارسی پذیرفته و در زبان هندی و اردو درصد زیاد واژگان و ترکیب‌های فارسی را می‌توان مشاهده کرد و جا دارد این زبان زبان رایج بین‌المللی باشد و در شان آن زیبنده است.

فارسی زبان دوم عالم اسلام است و بیشترین آثار دینی و مذهبی، فقهی، تفاسیر قرآن مجید با این زبان تالیف شده و حتی 15 نفر از متفکران بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته‌اند که سیبویه از جمله آنها است.

ما صاحبان زبان تا خودمان پشتکار و مبتکر نباشیم و در این زمینه با چنگ و دندان تلاش به خرج ندهیم و از جان مایه نگزاریم و از حق خود دفاع نکنیم همچنان بیگانگان حق ما را خواهند خورد. به قول حافظ لسان الغیب:

فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم!

نویسنده: شاه منصور شاه میرزا(خواجه اف)


Чанде пеш аҳли адаби устони Суғд 60- солагии Қувватбеки Давлат,шоир, рӯзно-манигор ва муассиси нашрияи “Гулбонг”- ро дар зодгоҳаш – деҳаи Табушни Кӯҳистони Мастчоҳ таҷлил намуданд ва дайни худ медонам бархе ногуфтаҳоро дар бораи шахсият ва осори он азиз, ки нону намакхўр ҳам будем, дар ин матлаб баён намоям.

Зуҳури нашрияи “Гулбонг” дар ноябри соли 1996 дар устони Суғди Тоҷикистон гўӣ садду деворҳо ва қолиби марсум ва маҳдудро шикаст ва зангўлаи бедориро ба гўши ҳамдиёрон ба садо даровард. Ин нашрия дар шумораи нахуст, ки бо коғази маъмулӣ дар ҳаҷми 4 саҳифа бо шуморагони 900 нусха чоп шуда буд, шарҳи ҳоли Шайх Абулҳақ – Эшонбобои Маҷнунро ҳамроҳ бо аксашон ба чоп расонд. Ва ин матлаб нухустин мақолае буд, ки аз зиндагии ин орифи раббонӣ, яке аз охирин раҳравони роҳи тариқат дар водии Зарафшон ҳикоят мекард. Исми аслии эшон Абулҳақ буд ва ба хотири ишқи ҷунуносо дар ҳасрати Ҳазрати Дўст лақаби “Маҷнун”- ро баргузида буданд. Мавсуф дар хонаводаи Эшони Хоҷа, аз пешгомони маслаки Қодирия дар даҳаи аввали қарни 20 ба дунё омад ва муддате дар мадрасаи Хуқанд таҳсили улуми динӣ карданд ва то поёни умр (соли 1993) дар роҳи Худо ва зикри ҷамили Ў буданд. Низ навиштаанд, ки Эшон хати зебое доштаанд…

“Гулбонг” даст ба даст мегашт ва ба фурўшгоҳҳо нарасид, балки тавассути муштоқони адаб дар кўчаву бозорҳо ба фурўш рафт ва баъдҳо ин нашрия ба далели камбуди молӣ мутаваққиф шуд. Қувватбеки Давлат, муассиси “Гулбонг” аз шоирони тавоно ва хушзавқу нозукбаён буд, ки даст бар ин иқдоми бесобиқа зад.

Ин нашрия дар шумораҳои баъдии худ дар бораи шахсиятҳои маъруфи динӣ, ҷиҳодию сиёсӣ ва фарҳангӣ, ки дар гузашта навиштан дар мавриди онон мамнуъ буд ва ё дастикам мардум дар бораи онҳо иттиллоъи андак доштанд, матолиби хонданӣ ва ҷаззоб навишт, ки сафҳаи муҷоҳидатҳои мусулмонон дар водии Зарафшон алайҳи Артиши Сурх, ки дар таърихи шўравӣ ба иштибоҳ бо номи “босмачӣ” ва “ғоратгар” ёд мешуданд, дар ин миён ҷойгоҳи вижа дошт ва акнун мардуми ташна бар ин матолиб дар бораи зиндагӣ ва осори шахсиятҳои номдори илмию мазҳабӣ Ҳазрати Алӣ(ъ), Имоми Аъзам(раҳ.), Исмоили Сомонӣ, Мунта-сири Сомонӣ, Абдуллоҳи Ансорӣ, Ҳазрати Ғафсулаъзам, Аҳмадшоҳи Масъуд, Муҳаммади Иқбол, Бобоҷон Ғафуров, Халилуллоҳи Халилӣ, Муртазо Мутаҳаррӣ, Эраҷ Мирзо, Иброҳимбек, афроди номдори Мастчоҳ – Мири Мастчоҳ – Саид-аҳмадхӯҷа, Мири Калон, Махдуми Аъзам, Мулломираҳмади Ғузнӣ, Юсуф Вафо, Нори Дӯстбек, Ҷаҳонгирбеки Табушнӣ, Ғиёсуддини Бобокалон, Қодир Шукурӣ, Боймаҳмади Муждифӣ, Ибодулло Оқилов ва муборизоти озодихоҳонаи Нусратшоҳ (Мири Нусрат), Қозӣ Саидшариф, Ҳомид – муҷоҳидини номдор ва диловару шикастнопазир, Эшони Муфтии Муллоаҳмад, Эшони Матлубхон – шахсиятҳои мазҳабӣ, Халифаи балогардон, Қаландарбек – мушовири Абду-раҳмонхон – шоҳи вақти Афғонистон, Ҳайдарбек, Ботурхоҷа, Қозӣ Исматуллоҳ, Мулло Эшони Ҳасанзода… ва дигар абармардон, ки хадамоти шоиста барои Ватан ва мардум анҷом дода буданд ва ё баръакс бархе сафҳаи сиёҳе дар таърих ба сабт расонидаанд, мақола ва рисолаҳои таҳлилӣ ва жарфу ростин менигошт, ки дар ҳақиқат нақши ин нашрия дар таърихи матбуоти тоҷик азим аст ва бояд таҳқиқ ва пажуҳишҳои амиқ дар ин замина сурат бигирад.

“Гулбонг” дар ҳар шумора намунаҳое аз “Маснавии маънавӣ” ва осору ашъори дигар бузургони адаби форсӣ мунташир менамуд, ки ин матолиб бо истиқболи самимии алоқамандони адабу фарҳанг мувоҷеҳ мешуд ва бо даргузашти Қувватбеки Давлат- муассиси “Гулбонг” ин нашрияи вазин аз садо бозмонд ва дигар мунташир нашуд.

Қувватбеки Давлат, ки дар 52- солагӣ дар соли 2005 дори фониро видоъ гуфт, шоири тавоно низ буд ва аҳли адабу фарҳанг бар чирадастии ў дар арсаи шеър борҳо ишора кардаанд. Шоир, ки солҳо хабарнигори рўзномаи “Газетаи муаллимон” ( баъдҳо “Омўзгор”) дар устони Суғд буд, аз зиндагии мардуми устони Суғд садҳо мақола ва рисола таълиф намуда ва дарвоқеъ чашми бинои ин рўзнома дар бузургтарин вилояти Тоҷикистон буд.

Қувватбеки Давлат дар ғазал ва ашъори нимоии худ даст ба тозакориву наво-вариҳо зад ва афкору андешаҳои шоиронаашро дар қолиби мавзун ва муқаффо баён менамуд.

Шоири андешаманд дар шеъри сафеде аз даргириҳо ва ҷанги шаҳрвандии Тоҷикистон (1992-1997) ба дод меояд ва аз ҳамаи тарафҳо дархост мекунад ба хотири оромиш ва барқарории сулҳу субот ва якпорчагии Тоҷикистон дасти оштӣ ба ҳам бидиҳанд ва аз гузашту муросо ва бахшиш кор гиранд, ки бидуни тардид ин сурудаи шоир дар он рўзгор шўҳрати фаровонеро барои гўяндаи он ба армуғон овард:

Барои барқарории сулҳу салоҳ

Барои осоиши имрўзу пагоҳ

Дастдиҳии Эмомалӣ Раҳмонов – Раиси Ҷумҳурӣ,

Бо сарвари мухолифони тоҷик – Саидабдуллоҳи Нурӣ.

Қавӣ бодо!

Ба манзили мурод,

Майлашон ҳамравӣ бодо!

Илоҳӣ Омин!

Ба сулҳи тоҷикон

Ҳар кӣ биёрад зиён,

Ба милиса афтад,

Ба балниса афтад,

Фатарот шавад,

Банкрот шавад,

Хонасалот шавад,

Илоҳӣ омин!

Ҳар кӣ сулҳро дар Тоҷикистон намехоҳад,

Сараш шох барорад,

Рӯяш доғ барорад,

Варам аз ҷоғ барорад,

Тар шавад,

Ҷар шавад,

Кар шавад,

Пакар шавад,

Патак шавад,

Пачақ шавад,

Илоҳӣ омин!

Ҳар кӣ сулҳи моро ба ҷанг барад,

Ба пош ғиҷҷад хор,

Дар гарданаш печад мор,

Мисли таноби дор,

Қутур шавад,

Шутур шавад,

Ҳама шавандаш савор,

Мурад дар таги бор,

Илоҳӣ омин!

Дар ин диёр Илоҳо

Сулҳу салоҳ шавад,

Халъи силоҳ шавад.

Бадхоҳи сулҳи мо,

Ҳолаш табоҳ шавад.

Каҷ гашта луққи ў,

Рўяш сиёҳ шавад.

Гар фитна созад ў,

Дасташ ҷудо шавад.

В-ар фикри бад кунад,

Ҷиннинамо шавад.

Хоҳад, ки чоҳ канад,

Дар зери чоҳ шавад.

Илоҳӣ омин!

Поко, Парвардигоро!

Илоҳо дар ин диёро,

Дуди андўҳ равад,

Нури ханда биёяд.

Дар ин баҳори сулҳ,

Ҳазор – ҳазор муҳоҷир,

Чу хайли паранда биёяд.

Гурезаю гумшудаҳо,

Ҳама зинда биёяд.

Ва сулҳ чун баҳори биҳиштӣ

Поянда биёяд.

Омин,

Бираҳматика ё арҳамарроҳимин!

Қувватбеки Давлат, ки дар «Гулбонг» бо тахаллуси «Хилватӣ» низ шеър мегуфт, дар шеъре бо унвони «Риш» ба ин мавзўъи иҷтимоъӣ, ки гоҳ ба мавзўъи доғи рўзгор ва зоҳирбинон табдил шуда буд, дахл мекунад ва ришро сипаре дар муқобили Шайтон ва гузоштани онро суннати Расули Акрам (с) медонад. Ин шеър дар миёни мардум бо гармӣ истиқбол шуд ва афроди фаровоне онро ҳифз карданд. Хилватӣ мегўяд:

Маро риш сабзида бинӣ агар,

Аз имону ихлос дорад асар.

Ту рише, ки бинӣ, фақат мўй нест,

Бирўида аз ишқи Ў чун самар.

Аз ишқи Худои Кариму Раҳим,

Аз ишқи Худованди ин баҳру бар(р).

Ту риши маро хор хонӣ, чӣ бок,

Ки Иблисро бастаам раҳгузар.

Бубастем роҳи гуноҳу ҳавас,

Чу Шайтон кунад ҳамла, дорам сипар.

Ҳамерўбам аз хонаи дил ғубор,

Ту ҷорўби ботини моро нигар.

Зи Пайғамбар(с) омад маро суннат ин,

Магў одат омад маро аз падар.

Сафеду сиёҳ аст гар мисли дуд,

Ки пуроташам ман ба ҷону ҷигар.

«Гулбонг» ба ҷуз ин, дар муаррифӣ ва баррасии суннатҳо ва оину осори шифоҳию мактуби мастчоҳиён, зориҳо, нақлу ривоятҳо аз рӯзгори онон ҳикоёти латиф ва ҷаззобе менигошт. Чунончи, дар яке аз шумораҳои ин нашрия дар рубрикаи «Лабханди мастчоҳиён» аз хушгӯиҳои Боймаҳмади Иштошонӣ ҳикоятҳои ширин меоварад, ки бад нест дар ин мухтасар бахше аз онро биёварем:

«Боймаҳмад аҳли саводу китоб буд буд ва хутбаи никоҳ мехонд. Солҳои ҳафтод хутбаи никоҳеро мехонад: Шумо ҷавони ҳозиристода, ки фалонӣ ибни фалонӣ мебошед, фалонӣ бинти фалониро ба занӣ хостед ва қабул кардед? Домод, ки нав аз хизмати аскарӣ омада, гуфтораш пур аз калимаҳои русӣ буд, дарзамон мегӯяд: Канешна. Боймаҳмад ҳам ҷавоби муносиб медиҳад: садис саллага!»

Ва ё дар ҷои дигар аз фолклори Масчоҳ суруди «Мирзошариф»-ро меоварад:

Мирзо барумад аз тагоб,

Чашмош худи лахчий алоб.

Кафки даҳонаш ҷӯи об,

Мартун барад Мирзошариф.

Аз ҷар ғуррундан гирифт,

Мирзора гирюндан гирифт,

Мирзо мегуд: э Худо,

Инҳо гурган ё бало?

Санго пури ишкамба шуд,

Хӯроки зоғу акка шуд,

Ду гӯши Мирзо лаққа шуд,

Мартун барад Мирзошариф.

Пирбузи зарди модарам,

Ҳамиқа буд дар оғилам,

Монад ғамонаш дар дилам,

Меноламаш бо сад алам,

Мартун барад Мирзошариф.

(Мартун барад-марг барадат).

Ҳамчунон, ки гуфта шуд, Қувватбек дар танзу шўхӣ назир надошт ва вақте ӯ дар кӯчаҳои Бӯстон – маркази ноҳияи Мастчоҳ пайдо мешуд, дӯстону мухлисонаш гирдаш ҳалқа мезаданд ва «лашкар»-и Қувватбек ба як сипоҳ табдил мешуд ва солҳои 1996-99, ки инҷониб дар рӯзномаи «Машъал»- и ноҳияи Мастчоҳ муовини муҳаррир будам, ин лашкар ба идораи рӯзнома низ меомад ва сипас дар ошхона ё чойхонае ҷамъ меомадем, ки сӯҳбату баҳсҳо дар он ба авҷ мерасид ва гули сари сабади ин нишастҳо ҳамоно Қувватбек буд, ки ҳарфу андешаҳояш мисли ҳайкали рустамонааш аз ҳама қавӣ буданд. Ҷое, ки Қувватбек буд, ғайбату бадгӯӣ набуд, масъалаҳои глобалӣ ва ҷаҳониро ба ҳозирон матраҳ мекарду аз пешрафти Тоҷикистону ояндаи он мегуфт. Ҳар вақт касе кореро мувофиқи табъаш анҷом медод, панҷаашро боло бурда бо ханда мегуфт: «баҳотун панҷ» ва ҳар гоҳ касе кори ноҷою ношостае анҷом медод, боз ҳам бо табассуми малеҳ мегуфт: «аз болотун менависам!». Шоир бо ин “таҳдид” алайҳи нокасони пастфитрат, ки аз худ тавонотарро чашми дидан надоштанду бо ҳар баҳона тӯҳмат мезананд, меситезид ва ин афродро ҳамеша ба боди истеҳзо мегирифт, чун дар ботину ниҳоди ӯ аз ин сифот заррае дида намешуд ва душмани қаҳҳори аризанавису бахилу ғайёб ва мунофиқ буд.

Қувватбек ҷуссаи баҳодурона дошт ва ба гуфтаи худи ў дар солҳои донишҷӯиаш чанде аз дӯстони варзишкор пешниҳодаш кардаанд гуштингир шавад, вале бо он ҳама ҳайкалу тану туши азим мӯреро намеозурд ва вазнину ором буд.

Наздики 20 сол, ки рӯи тазкираи “Суханварони Мастчоҳ” кор мекунаму ҳанӯз ҳам идома дорад ва дар он дар бораи шахсияту осори ҳар адиб бидуни мавзеъгирӣ ва ба дур аз иғроқу ғулӯ нукта ба нуктаро ошкоро хоҳам гуфт, ба натиҷае расидам, ки Қувватбек яке аз шахсиятҳои хушном низ буд, ки ин барои як адиб ва умуман инсонҳо мояи саодат аст. Зеро бо инки Қувватбек соҳиби қалами тавонои танзу мутоиба буд, аммо касеро шеър намемонду масхара намекард ва худро аз дигарон боло намегузошт, балки бо хурду бузург баробар буд.

Соле пеш, ки дар Хабаргузории “Форс”-и Эрон матлаберо таҳти унвони “Қувват Давлат, шоире, ки бояд аз “Гулбонг”- аш шинохт”- ро (алоқамандон метавонанд ин мақоларо рӯи ин линк мутолиа намоянд: http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13901101000995), аз ин Хабаргузорӣ ба ман занг заданд ва ташаккур карданд ва дидам, ки чандин сомонаю торнамои дигар ин матлабро рӯи сомонаҳои хеш гузоштаанд.

Қувватбек ҳамчунонки дар танз қудрату нерӯи азим дошт, дар сурудани ашъори ҷиддӣ – ғазалу маснавӣ ва рубоиёт низ маҳорати зиёд дошт, ки агар ба ин баҳс пардозем, худ як матлаби муфассал хоҳад шуд.

Ӯ аз хислатҳои занонаи мардон бо завқ мегуфту қаҳ-қаҳ ба ҳолашон механдид ва ҳамеша мегуфт, ки адиб бояд аз мардуми ом бо андешаю амалаш сад қадам пештар бошад ва агар ба омӣ сар ба сар шавем, мо адиб нестем, адиб боястӣ намунаи бартари як ҷомеа бошад, ки адаб шамъи роҳаш бувад ва агар хӯи омӣ дорад, суханаш асар надорад ва об бар ҳован мекӯбад. Бигзарем.

Қувватбек устоди тавонои ашъори танзомез буд. Инак, боз ҳам намунае барои мухлисони азиз:

Иштие дорам, ки аз як гов як поро хӯрам,

Коса- коса ошу мошу супу угроро хӯрам.

Ман наям кӯдак, ки гардам сер аз кафлесу дег,

Нону шӯрбошон бигӯӣ, кӯҳу дарёро хӯрам.

Уштуру аспу наҳангу фил як луққам шавад,

Рам(м)аю чӯпону гургу корду ассоро хӯрам.

Бо хаёли қанду бо ёди бухори деги ош,

Майли он дорам Самарқанду Бухороро хӯрам.

Ҷангалистонро бибалъам бо палангу хирсу хук,

Маззае дорад агар ман санги хороро хӯрам.

Ғарру ғӯр аз рӯдаам садҳо «Камаз» дорад гузар,

Ҳосили шаҳру деҳу маҳсули саҳроро хӯрам.

Баҳрро бо моҳиёну шаҳрро бо сокинон,

Пой ҳар ҷое, ки монам, мулки он ҷоро хӯрам.

Моҳро чун косаи пуршир ошомам тамом,

Гар замин серам насозад, ман Сурайёро хӯрам.

Ва ин танз то ҷое амиқ меравад, ки хислату хӯи сиёсӣ пайдо мекунад ва ба навъе ба эътирозу норизоятии гӯяндаи он табдил меёбад. Муассиси «Гулбонг», ки дар фикри беҳрӯзию рушди мардуми ҳамдиёр ва ҳаммеҳанонаш буд, гаҳу ногаҳ бо силоҳи танз мушкилоти ҷомеаро баён менамуд ва бо дирафши суханаш ба дуздону мардумфиребон неш мезад. Масалан,

Кӣ кашад заҳмати пунба,

Кӣ хӯрад равғани дунба.

Ё:

«Ал –пахта» – тиллои сафеде, ки пахтакорон сафедиашро мебинанду тиллоиашро не.

«Ал-мафия» – ҷуз Худованд дасти бандае ба он нарасад.

«Ал-заҳ» – офатест бадтар аз беобӣ.

«Ал-буққа» – наҷотдиҳандаи мардум дар бӯҳрони иқтисодӣ.

Ҳоло, ки сухан аз «буққа» рафт, барҷост, ки шеъри дигари шоирро аз силсилаи «Говнома» – и ӯ, ки «Зиҳӣ буққа» унвон гирифта, мурур намоем, ки танҳо як мис-раъи он – «Ба мисли ҳайкали Маркис» хашму ғазаби дӯстдорони Марксро дар ҳамон замон – соли 1997 ба вуҷуд овард ва ҷамъе низ хостори баста шудани «Гулбонг» шуда буданд:

Ду шохат ҷоми қафқозӣ,

Дават чун машқи сарбозӣ,

Думат дар ҷилваю бозӣ,

Чу зулфи турки шерозӣ.

Зиҳӣ буққа, зиҳӣ буққа.

Зи буъасат ҳаво ларзад,

Дару дарвозаҳо ларзад,

Дарахту козаҳо ларзад,

Ба гербат ҷо кунанд,арзад.

Зиҳӣ буққа, зиҳӣ буққа.

Ба занҷире тавон бастат,

Ки зӯри танк дар шастат,

Шуда қассоб дилбастат,

Ба чашмони чигитмастат.

Зиҳӣ буққа, зиҳӣ буққа.

Бигуфтам ман туро «шок- шок»,

Давидам аз паи хошок,

Намудам баҳри ту испок.

Зиҳӣ буққа, зиҳӣ буққа.

Набошӣ мешавам муфлис,

На дег асту на «ҷаззу биз»,

Аз ин рӯ, мо туро мухлис,

Гузорем ҳайкалат аз мис,

Ба мисли ҳайкали Маркис.

Зиҳӣ буққа, зиҳӣ буққа.

Ногуфта намонад, ки шоир ин силсилашеърҳоро ба муносибати соли бақар (гов) -1997 суруда буд. Шоири танзпардоз дар шеъри дигар – «Шикояти гов» низ дар идомаи ҳамин силсила ба дарди рӯз – гову говдорию бепулию фақри ҷомеа даст мезанад, ки ин сатрҳо аз нӯки хомаи оташинаш берун чакидаанд:

Эй соҳиби ман алаф надорӣ,

Не бедаю коҳу не ҷуворӣ.

Бар Макка макун нияти рафтан,

Кӯшиш бинамо, ки макка корӣ.

Шармат бодо зи баъу буъам,

Бояд, ки алаф маро биёрӣ.

Бояд биравӣ ба пеши биргад,

Бинмуда санову карда зорӣ.

То шир диҳам туро фаровон,

Ҳам кӯдаки ту кунад наҳорӣ.

Гар нест алаф,намедиҳам шир,

Ширам зи алаф бигашт ҷорӣ.

Бе йему алаф лағат зи мо бин,

Ҷӯшанда шавад зи ман фирорӣ.

Нависанда дар «Ғалатнома»-и «Гулбонг» низ ба идомаи ин равиш – танзу ҳазлу шӯхӣ, ки дар батни он дарду мушкилоти мардум ниҳон аст, мепардозад: «Ҳайкани Ленин», «Мавсими талладарав», «Корхонаи пахтамаззакунӣ», «Ведо-мости гоҳхона», «Лодири сиёсӣ», ки дар таҳу умқи ин зарофатҳо нуқсонҳои ҷомеа нуҳуфтааст, ки муроди адиб ислоҳи ин навоқис аст.

Шоир дар сурудаи дигар ба даводаву талошҳои бефоида ва мустамари мардум, ки танҳо дар фикри шикам ва гову гӯсола мегузарад, ишора мекунад ва ин ҷо муроди шоир уфти сатҳи маънавии мардум ва хор шудани қадри илму олим ва маънавиёт аст, ки бар асари ҳамин бекифоятию бесаводӣ ҷомеа гирифтори фақру дуздию касофатию бадахлоқӣ шудааст ва ин ба навъе ҳушдор ва бонги изтироб аст, ки ҳосили он ба ақиб рафтани ҷомеа ва афзоиши мушкилоту сахтиҳои зинда-гист:

Меҳнати дунё кашидем ҳашшу ҳуш,

Бар пасу боло давидем ҳашшу ҳуш.

Даргурез аз фозилу фарҳангу илм,

Пеши гову хар расидем ҳашшу ҳуш.

Чанг камтар бар таноби Ҳақ задем,

Банди гӯсола кашидем ҳашшу ҳуш.

Дил, ки бар дарё надодӣ чун наҳанг,

Ҷӯй бар ҷӯе ҷаҳидем ҳашшу ҳуш.

Рӯзии мо деҳ бе дуздӣ, Худо,

Ризқи худ дуздона чидем ҳашшу ҳуш.

Ронда аз Ҷаннат шудем з-ин нафси бад,

Он ки мо худ баргузидем ҳашшу ҳуш.

Ҷашну шодӣ карда бо Шайтон басе,

Бо ҳарос аз Ҳақ рамидем ҳашшу ҳуш.

Аз баландии ғуруру авҷи кибр,

Эй хуш он соат хамидем ҳашшу ҳуш.

Ин ашъор гувоҳи ин аст, ки Қувватбек дар танз дасти чира ва тавоно дорад, ки эҳтимол ҳассосияти замона ва зарурати рӯзгор водораш намуда, ки ба ин навъи шеър рӯй биёварад, ки маъмулан дар таърихи адабиёти мо суханварон дар мар-ҳилаҳои нозук ба ин навъи адабӣ даст мезаданд ва ин бахш аз фаъолияти шоир низ ҷои таҳқиқу тафаҳҳус дорад.

Ҳамчунонки аз фарҳангу луғатномаҳо бармеояд, маънии «Гулбонг» овози қаландарон ва шотирон ва ба маънии мутлақ шӯри мардум, ки дар вақти шодӣ мебошад, мустаъмал мешавад ва дар «Фирдавс-ул-луғот» ба маънии овози хуш ва муждаи нек мебошад ва муассис низ бо ҳамин нияту орзу даст ба таъсиси «Гулбонг» зада буд.

Қувватбеки Давлат дар шеъри «Паси печка» низ, ки дар қолиби танзу шӯхӣ эҷод шуда, дар ҳамон ҳолу ҳаво бар асари сардиҳо ва мушкилоти зимистон дар паси печкаи бобоӣ паноҳ бурдааст, ишора мекунад:

Дар ин сармо маро форад паси печка,

Танам лаззат бибардорад паси печка.

Агар сармо карахтат карду беҳушат,

Ба ҳушат боз меорад паси печка.

Нагирам думи ину он дар ин сармо,

Бигирам ман сади дар сад паси печка.

На ҳарфи ҷоҳил аст ин ғур- ғури қифак,

Диламро кас наёзорад паси печка.

Маро дар дӯзахи сармост чун Фирдавс,

Худо дар Ҷаннатам дорад паси печка.

Гўянда гоҳ барои муассир шудани сухан аз танзи қавӣ ва ширин, ки хоси сўҳбатҳояшон низ буд, кор мегирад ва ҳар аз гоҳе аз сафҳаҳои «Гулбонг» ин ашъори намакинро, ки шабоҳатҳое бо сурудаҳои Маликушшуарои Баҳор, Алиакбари Деҳхудо, Фаррухии Яздӣ ва Эраҷ Мирзо дар замони инқилоби Машрутаи Эрон дорад, ба табъ мерасонд, ки ба таври сареҳ бар шеъри рўзи ҷомеа табдил мешуданд. Аз ҷумла, дар шеъре, ки «Худо нигаҳ дорад» (Ба ҷои омин) унвон ирифта ва дуъогуна аст, мегўяд:

Аз тўҳмати ноҳақ,

Аз танобу фалақ,

Аз дорои мумсик,

Аз ҳамдами фосиқ.

Аз ғундаю мор,

Аз сели баҳор,

Аз ҷавонмаргӣ,

Хорию бебаргӣ

Худо нигаҳ дорад!

Аз балоҳои охирзамон,

Аз силоҳҳои охирзамон.

Аз ҳур- ҳури сагон,

Аз хур-хури меҳмон,

Аз ғур- ғури занон,

Аз шўриши тўфон,

Худо нигаҳ дорад!

Аз сўҳбати ҷоҳил,

Аз ҳамкори коҳил,

Аз ошнои бахил,

Аз хушгапи баддил,

Аз сўхтори манзил,

Худо нигаҳ дорад!

Аз гадои чаққа,

Аз ҳузури лаққа,

Аз бадмасти шанқа,

Аз сукути булбул,

Аз ғурури баққа,

Худо нигаҳ дорад!

Нависанда ва рӯзноманигори огоҳ мисли ҳар қаламкаши дардфаҳм талош мекард дар ҳар шумора ҳарфу ҳиҷои тоза ва бедоркунандае ба гӯши хонан-дагонаш расонад ва дарвоқеъ мехост рисолати нигорандагии худро бад-ин тариқ анҷом диҳад. Қувватбек, ки дар шеър ва рӯзноманигорӣ бидуни тардид, соҳиби мактаби худ буд, ҳамвора бар ин муҳим иттико мекард ва «Гулбонг»-ро ба як зангӯлаи бедорӣ дар ҷомеаи он рӯз табдил дода буд. Нависанда дар мақолаҳои «Тоҷикистон чӣ дорад?», «Чеченҳо чаро ҷасуранд»?, «Тоҷикистону Эрон наздик мешаванд», «Тарки бидъат», «Сулҳро ҳифз мекунем», «Туйи бешароб – туйи босавоб», «Баҳори сулҳу сабзиш» …ба масъалаҳои муҳими рӯз – ҳифзу ҳимояти сулҳи деринтизор, таҳаввул дар арсаи кишоварзӣ, тарки бидъатҳо ва расму русуми беманфиат ва пурхарҷ пардохта,роҳу равишҳои осон ва камхарҷу фоидаоварро ба мухлисонаш нишон медиҳад.

Яке аз ширинтарин ашъори Қувватбеки Давлат, ки шоир онро дар «Гулбонг» бо имзои аслии худ мунташир кард, «Шеъри рўз» унвон дошт, ки шоир бо пайравӣ аз «Мўшу гурба» – и Убайди Зоконӣ аз фурўпошии Иттиҳоди шўравӣ, шароити сахти зиндагии мардум ва таҳаввулоти ба вуҷуд омада ва низ сулҳи деринтизори тоҷикон…. бо забони танз афкору андешаҳои худро баён мекунад:

Шуд аҷоиб замону давроно,

Паст гардид қадри инсоно.

Пашша шуд меҳру оқибат, эй дўст,

Фил гардид ҳирсу нафсоно.

Шўравӣ киштии бузурге буд,

Ногаҳон пора шуд зи тўфоно.

Шуд зи ҳар пора заврақе тавлид,

Мустақил давлат узви «ООН»-о.

Тоҷикистон вале дареғу дард,

Саҳнае шуд ба макри Шайтоно.

Фитнаеро гиронду равған рехт,

Байни тоҷик дасти хасмоно.

Чингиз он сон накарда буд бедод,

Зидди тоҷик дар Қубодёно.

Тоҷико, сахтиҳо фузун дидӣ,

Баъди он рўзгори Сомоно.

Зарбаҳои қавӣ басо хўрдӣ,

Аз муғулу зи ғузу Шайбоно.

Зинда гаштӣ гирифта ҷон аз нав,

Душманонро намудӣ ҳайроно.

Қиматӣ бину бепулӣ бингар,

Мисли раҳзан намуд меҳмоно.

Ҷумла мардум нишаста дар бозор,

Рафта нархи наво ба кайҳоно.

Сахтӣ он аст кас шавад бемор,

Нархи доруст захми пайконо.

То касал беҳ шавад,кунад падруд,

Бо бӯзу гӯсфанду говоно.

Пахтакорон ба фикри читу суф,

Ғаллахарӣ бирафта деҳқоно.

Хайрият буққаи алоям буд,

Аз пули ӯ ҳамехӯрам ноно.

Хайрият буд барраи наррам,

Зор монӣ ба бӯи ҷуброно.

Шукри гови сиёҳи хушширам,

Шукри чории дасти чӯпоно.

Шукри мурғу хурӯсу харгӯшам,

Шукри ин ҷонварону ҳайвоно.

Шукри бозўи ман, ки рӯёнид,

Аз замин ҳосили фаровоно.

Караму тарбузу пиёзу мош,

Сабзию турбу боқилаҷоно.

Зада бар хок қимати фарҳанг,

Нафс ғолиб шуд, ақл ғалтоно.

Раҳму шафқат гуреза гардиданд,

Адлу инсоф гашта пинҳоно.

Оқилу фозилу сахӣ кам шуд,

Раҳзан афзуду ғарру мастоно.

Беш гардид мумсику муфлис,

Шуд зиёда гадою дуздоно.

Метавон боз талху ҳақ гуфтан,

Мегазам ман забон ба дандоно.

То ғаме ронам аз дилу бастам

Қофия чун Убайди Зоконо…

Баъди шоми нифоқҳо, чун субҳ

Медамад сулҳи мо дурахшоно.

Эй хушо, кинаҳо муҳаббат шуд,

Шуд ҳамоғўш Ғарму Хатлоно.

Шуд ҳамоғӯш тоҷику тоҷик,

Дур афтид туфангу патроно.

Бо муҳаббат фишурда шуд бо ҳам,

Дасти Кўлоб бо Бадахшоно.

Гарчи Маскав ба сулҳ кумак кард,

Мо бигўем сано ба Теҳроно.

Ҳамчу Ҷаннат бисоз, эй Яздон,

Баҳри тоҷик Тоҷикистоно!

Шоири шўрида ва баландназар, ки худро вориси барҳаққи ниёкони хушному некном медонист, ҳамвора лаб ба ситоиш ва васфи корномаҳои беназири онон мепардозад ва дар лобалои ашъори самимиаш аз бузургону адибони форсигўй, ки мояи ифтихори форсизабонони оламанд, бо муҳаббат ёд мекунад ва аз нақшу хадамоти арзандаи онон ба ёд меорад. Аз ҷумла, дар шеъре бо унвони «Фирдавсӣ» аз ҷойгоҳи «Шоҳнома» ва соҳиби он – сипаҳсолори сухан бо эҳсоси қалбӣ месарояд:

Кист аз он шоирони хушсухан,

Кард девонро дари ҳифзи ватан.

Зулмате омад сиёҳӣ дар давот,

Додӣ бар лафзи дарӣ оби ҳаёт.

Мисраҳояш ҷавшани Эрон шуданд,

Ҳарфҳояш нохуни шерон шуданд.

Дар сари ҳар нукта омад устувор,

Бар замин афканд чандин шаҳриёр.

Хуш қалам меронд бар ҳарфу рақам,

То ҷаҳонгир омад аз теғи қалам.

Нозукандоме нанолад то зи хор,

Оҳанинаш кард чун Исфандиёр.

Ҳар хаташ чун барқ омад пурғирев,

Ҳамчу теғи Рустам андар ҳалқи дев.

Беҷароҳат ў зи худ н-омад бурун,

Дар сари ҳар мисрае дил кард хун.

Дар сухан чун ў наёмад зўрчанг,

Дилнишинтар ҳарфаш аз тири хаданг.

Рустаме рахши баёнаш барқҷаҳ,

Бо каманди байт орад меҳру маҳ.

Кард тўфоне ба дарёи сухан,

Баҳру бар аз гуфтаи ў мавҷзан.

Нозукии лафзро бурранда кард,

Мавҷхези шавқро ғурранда кард.

Пухта гуфт ў ҷону дилро сўхта,

Маънии ҳар ҳарфро афрўхта.

Аз хўриш хуни дил омад неъматаш,

Чашм пўшидан зи дунё – хилъаташ,

Шоҳкоре кард ў андар сухан,

Дар варақҳо зинда хезад бо кафан.

Он даме Маҳмуд ранҷашро надид,

Неши ҳарфи заҳрдор ўро газид.

Гуфт: «андозедаш андар пои фил,

Неши ҳарфаш то бурун афтад зи дил».

Раст Фирдавсӣ аз он қайди ситам,

Шаҳ фитода дар лагадкўби қалам.

Сармуҳаррири «Гулбонг» ба унвони рӯзноманигори ҳирфаӣ мекӯшид ҳар шумораи нашрия аз шумораи қаблӣ пуррангу пурмуҳтаво ва хонданӣ бошад. Ин буд, ки «Гулбонг» – ро мардум бесаброна ба интизор менишастанд ва ҳар шумораи он даст ба даст мегашт. «Гулбонг» нашрияи мардумӣ ва мардумписанду мардумниҳод буд. Қувватбек дар рубрикаҳои ҳамешагии нашрия – «Замзама», «Аз хазинаи Аҷам», «Фурўғи маърифат» намунаи ашъори адибони гузаштаю муосир, «Гӯшаи муассис» – тарҳи мавзӯъ ва масъала, «Аз таърихи паҳлавонони Мастчоҳ» – бозтоби корномаи диловармардони диёр, «Родмард», «Абармард», «Чеҳраҳои таърихӣ», «Марди Худо», «Дарси таърих», «Ёди некон», «Ситораи ҳунар», «Сӯҳбати солеҳ туро солеҳ кунад», «Дарди рӯз», «Нуқтаи назар», «Дарси ахлоқ», «Ёди давлатмардон», «Алвидоъ, материализм», «Варзиш», «Мусоҳиба», «Бозёфти таърихӣ», «Фоли рӯз», «Фолклор», «Ҳазли шуаро», «Ёднома», «Мероси ниёкон» …ба шарҳу баррасӣ ва таҳлили муҳимтарин мавзўъоти рӯзгор дар гузаштаву ҳол ва оянда мепардохт, яъне ба нудрат метавон мушоҳида кард, ки масъалаи муҳими сиёсию иқтисодӣ, фарҳангию иҷтимоӣ аз назари муассиси «Гулбонг» ба дур монда бошад. Ҳарчанд «Гулбонг» ҳафтанома ва баъдҳо ба далели камбуди будҷа ва вазъи ноҳинҷори муассиси он ба моҳнома ва гоҳнома табдил шуд, вале ба назари ман дар таърихи журналистикаи тоҷик нақши неку мондагори худро гузошт ва имрӯз дар ҷомеаи мо ҷои холии он ба вузуҳ эҳсос мешавад. Аз ҷумла, нигоранда дар матлаби “Террори Отахон Латифӣ” дар шумораи 8 (аз сентябри 1998) бо дард ин хабарро ба ҷони худ мегирад ва менигорад: ”Барҷастатарин рӯзноманигори тоҷик, қаламкаши номовар, узви Комиссияи Оштии Миллии Тоҷикистон Отахон Латифӣ саҳари 22-юми сентябр дар назди манзилаш дар рӯзи равшан бо чор тири думбадум аз ҷониби ашхоси номаълум ба шаҳодат расид.

Ин дасти сиёҳи кист, ки чароғи андешаҳои равшани миллатро замон – замон хомӯш мекунад ва пойдории сулҳ дар Тоҷикистон барояш мақбул нест? Ӯ кист, ки ба миҷози аҳриманию завқи чингизӣ ба хуни тоҷик даст меолояд?

Ин чор тире, ки ба сӯи Латифӣ парронданд, магар тирҳои охиринанд…Ин ҷо роҳи наҷот ваҳдати миллат аст. Ваҳдате, ки дар сафҳои ба ҳам фишурдааш фитнакорону сиёҳкорон чун шаётин раҳ наёбанд”.

Лозим ба тазаккур аст, ки “Гулбонг” ба Мастчоҳу мастчоҳиён маҳдуд набуд, балки мавзуъоти умда ва муҳими Тоҷикистону ҷаҳон дар он мунъакис мешуд ва дар ҳақиқат “Гулбонг” порае аз таърихи диёри мо маҳсуб мегардад, ки ҳатто бархе аз матолиби он аҳамияти таърихӣ ва адабии хеле фаровон доранд ва бо таваҷҷуҳ ба инки моли як рӯз ва як моҳу як сол нестанду аҳамияташонро барои муддате аз даст намедиҳанд, агар онҳоро дар маҷмуае гирд оварем, бешак арзиши як китоби пурмуҳтаворо хоҳанд гирифт. Қувватбек саьй мекард тоза гӯяду тоза нависад ва аз мавзуъоти обшустаю расмӣ ва қолибию клешаӣ берун по ниҳад ва бо ин қасду маром ҳатто забони матолиби онро мардумӣ ва суфтаю равон намуда буд ва хуб медонист мардум аз мутолиаи маводи такрору омиёна хаста шудаанд.

Қувватбек яке аз шахсиятҳои рӯшанфикри рӯзгори мо маҳсуб мешуд, ки ҳам дар шеър ва ҳам дар мақолаҳои публитсистию таҳлилиаш ин амр ба таври ошкор мушоҳида мешавад. Вай, ки дорои афкори мунсаҷим ва фарогир буд, дар қолибҳои маъмулӣ намеғунҷид ва талошаш мудом ин буд, ки аз ин масир кор бигирад.

Метавон гуфт нашрияи “Гулбонг” растохези фикриро дар миёни мардуми устон ба вуҷуд овард ва пас аз нашри ҳар мақолаю матлаб афроди зиёде дар ҷустуҷӯи Қувватбек мешуданд, ки дар бораи фалон муҷоҳид ё қаҳрамони гумному некном нависед ва ё аз зиндагии фалону баҳмон маълумот диҳед, ки иттилоъи зиёде мабнӣ бар зиндагии ӯ нест ва ё дар мавридаш таҳриф шудааст. Бад-ин тариқ, “Гулбонг” ҳарфҳои ногуфта ва асрори сар ба мӯҳр ва розҳои нокушудаю мармузро рӯшан намуд ва танҳо пас аз нашри ин ҷарида бисёре аз воқеъоту ҳаводис ошкору шаффоф шуданд ва мардум ба ҳақиқат пай бурданд. Яъне коре, ки Қувватбеку “Гулбонг”- аш дар амри рӯшангарию ҳидояти ҷомеа анҷом доданд, касони дигар ва гурӯҳҳои дигар, ки бештар аҳли иддаою иззати пучанд, аз ӯҳдаи он оҷиз буданд.

Қувватбеки Давлат дар умри бошарофати хеш се маҷмўъаи шеърӣ бо номҳои «Пайрави дил», «Боли самандар» ва «Шаҳри ишқ» – ро мунташир намуда буд, ки дар маҳофили адабии ин кишвар мавриди тамҷиду таъриф қарор гирифта буданд, то ҷое, ки Бозор Собир, ки ба нахустин маҷмуаи ӯ пешгуфтор навишта буд, аз зуҳури шоири тозасухан мужда медиҳад. Вале «Гулбонг» – и ў, ки бешак сафҳаи дурахшони корномаи ин адиби равшанфикр ва худшиносу огоҳ маҳсуб мешавад, дар амри худшиносӣ ва ҳуввиятёбии мардум нақши мунҳасир ба фард дорад, ки то кунун ҷои ин нашрияи пурмуҳтаво ва рангин дар фазои иттилоотӣ ва фарҳангии Тоҷикистон холӣ аст.

Шоҳмансури Шоҳмирзо,

шаҳри Теҳрон.


Барои падарам –Шоҳмирзо,ки 60-сола шуд

  Духтарам – Шаҳрбону чанде пеш иншои озод навишт. Муаллимашон гуфта буд дар мавзўъе нависанд,ки дар китобҳои дарсӣ ба он ишора нашуда бошад. Шаҳрбону унвони навиштаашро “Кафш “ мегузорад ва менависад:-Ин бор мехоҳам дар бораи кафш нависам,ки як чизи оддӣ ва назарногир аст ва дар интихобаш салиқаи фаровон ба харҷ медиҳем. Дарвоқеъ, кафши муносиб худ ба навъе хушбахтист ва агар касеро ба коре гуморанд,ки шоистаю боистаи ў набошад, дар ҳаққи ў мегўянд: ин кафш ба пои ў бузург аст, яъне лаёқаташро надорад ва сазовори он кор нест. Мо маъмулан бо андак дарида шудан ё паридани ранг кафши безабонро, ки дар поинтарин ҷои хона ё даҳони дар  мегузорем, дур меандозем. Баъзеҳо кафшеро дўст доранд, ки аз худ садо дароварад, бархе низ кафши пошнадорро дўст доранд. Кафш ба навъе баёнгари феълу хўи инсонҳост, онҳое, ки кафши садодору пошнадор писандашон аст, ба назари мани кўдак каме кибр доранд ва баръакс афроди оддӣ кафши бесадову гоҳе соф ва бидуни пошна ба по мекунанд. Намедонам ин фалсафаҳои бачагонаи ман шояд хандадор намоянд, аммо ба худии худ дар фикрам гоҳе русух мекунанд. Ба ҳар сурат кафш дар зиндагии мо  ҷойгоҳи вижа дорад. Ман боре дар айёми поиз дар ағбаи Шаҳристон занеро дидам, ки бо дампоӣ (саланси)ҳамроҳи бачаҳояш ба кўҳ барои ҳезум мерафт. Дили ман барои он зан сўхт ва дар роҳ бим доштам, ки ҳамин ҳоло пои зан ба санге бармехўраду хуншор мешавад. Дуктур хам он наздикиҳо нест, ки пояшро мудово намояд ва бачаҳояш маъюс мешаванд… То расидан ба Душанбе ғусса доштам, ки зан сиҳату саломат ҳезумро ба хонаашон оварад…

   Вақте ман ин навиштаи духтарамро хондам, нақли падарам ёдам омад, ки тақрибан 50 сол қабл дар мактаби рақами 4-и ноҳияи Масчоҳ муаллим ба онҳо супориш дода буд дар бораи чизе нависанд, ки василаи наҷот дар рўзгор бошад, ки бидуни вуҷуди он зиндагӣ маънӣ надорад ва ҳар рўз бо он сари кор доранд. Ҳар ки ҳар чӣ навишт. Падар унвони иншоро “Ресмон “ мегузорад ва менигорад: дар рўзгори мо муҳимтарин василаи наҷот ресмон аст, ки агар набуд, наметавонистем банди алафро рўи хар бигзорем ва алаф, ки ба хона наояд, гов гурусна мемонад ва шир намедиҳад. Ба василаи ресмон мо лойро аз поин ба болои бом боло мекунем ва рўи бомро мепўшонем, ки борону барф вориди хонаи мо нашавад ва манзили мо гарм бимонад.

       Муаллим, ки дар синф қадам мезад, ба иншои нотамоми падарам назар меандозаду кунҷковӣ мекунад: боз муҳимтар аз ресмон чӣ аст, ки ҳама рўи умед ба он доранд ва ҳамаи мушкилотро ў ҳал мекунад? Падар аз раъяш намегардад ва дар таъиди фикраш менависад: агар ресмон набуд, мо намета-вонистем либосҳоямонро хушк кунем ва гову харамонро бубандем. Устод боз ҳам норозиёна суол мекунад. Бад-ин минвол иншои падар тамом мешавад. Муаллим мебинад, ки манзу-рашро намефаҳмад, чизе намегўяд, охир падар он вақт аз куҷо медонист, ки манзури муаллим Ҳизби Коммунист буд? Ва дар рўзгори бачагии онҳо, ки тоза ба дашти Дилварзин муҳоҷир шуда буданд, ғайр аз хару алафу хонапўшӣ чизи дигар набуд. Ман ҳоло андешаи ду наслро қиёс мекунам, ки яке аз дигаре аз осмон то ресмон тафовут дорад. Албатта, дар “Кафш”-и Шаҳрбону банд ё ресмони Бобо низ ҳаст, ки бе вуҷуди он кафш нокомил аст.

     Зимистони гузашта Падарам 60 сола шуд ва иллати ин ки навиштани ин мақола ба таъхир афтод, ҳамоно вазъи бади рўҳиям буд, ки касе онро дарк мекунад, ки чанд соле таъми ғурбатро чашида  ва мисли донаи гандум, ки аз хўша ҷудо афтода зери санги осиё монда бошад. Ҳеҷ мусофири ҷудо аз Ватан хушҳол нест, мусофир на 7 шикам, балки ҳазор сару андеша дорад, вай ҳеҷ гоҳ наметавонад аз таҳти дил бихандад, мудом дар гулў буғз дорад, аз хоб, ки сар боло мекунад, фикру зикраш ин аст: тинҷӣ бошад, чӣ гап аст? Мусофир Юсуфи дар чоҳ аст, ки кадом корвоне ояду берунаш орад. Падарам мегўяд ҳеҷ қисмати сериёли Юсуфи Паёмбарро бидуни гиря тамошо накардааст. На танҳо ў, балки тамоми хонаводаҳое, ки мусофир доранд, ҳамин эҳсосро доранд. Мусофир агар рўи ганҷ ҳам нишаста бошад, хотираш ҷамъ нест, қанд дар даҳонаш таъми заҳр дорад, мудом нигарон аст, медонад, ки дар фарҷом ба манзили падарӣ бармегардад, вале намедонад кай? Падар мегўяд, ки дар ҳар намоз дар ҳаққи  тамоми мусофирон дуо мекунад, ки дар қатори онҳо моро низ дар паноҳи исматаш нигоҳ дорад. Бовар мекунам, барои  ў осон нест, бавижа ман, ки писари бузурги хонавода ҳастам, зеро:

Гуфтам ба булбуле, ки илоҷи фироқ чист?

Аз шохи гул ба хок фитоду  тапиду мурд.

    Сипос Худойро, ки ин тобистон Падари умре дар ранҷурӣ зистаамро солиму сариҳол дарёфтам. Китоби хотирот менависад, гулу дарахтҳоро бонӣ мекунад, пайвандгари хушсалиқа ҳам ҳаст ва бо наберагонаш сар мезанад. Ёдам меояд, ки соли 96 ҳарду мусобиқакунон китоби “Сурмаи дил”-ро навиштем, ки имрўз пас аз гузашти 12 сол, ки онро варақ мезанам, тоза дарк мекунам кори хубе кардаем. Қарзи худро ба навъе ба ҳайси адиб пардохтаем. Гуфтаю ногуфтаҳои ману падарам ба таври муштарак он ҷо мунъакис шуда, ки дарвоқеъ ин асар фатҳи боб шуд, ки баъдҳо Падар китобҳои тозаи дигаре –“Қасидаи ҷавонмардӣ”, ”Ахтари зулматсўз” ва “Гулшани дилҳо”- ро навишту ҳамакнун низ асареро рўи даст дар заминаи мардумшиносӣ дорад. Он вақт мутаваҷчеҳи ин нукта шудам, ки мо дар якчоягӣ чӣ корҳои мондагоре метавонистем анчом бидиҳем, дареғ, ки боди рўзгор маро ба мулки ғурбат оварду дар канораш нестам, ки навиштаи якдигарро таҳриру комил намоем.

  Падар димоғе нозуктар аз барги гул дорад. Андак чизе метавонад шоду хушҳолаш намояд. Дар баробари садоқату мурувват, мардӣ ва лутф чон медиҳад, вале нифоқу дурўӣ, риё, калобаи гап, ночавонмардӣ маъибаш мекунад, мисли муй дар оташ месўзад. Худораҳматии Бибиям – Шарифамоҳи Биби-отун, духтари Абдусаттор, ки агар занеро имом хондан раво мебуд, барҳақ шоистаи ин мақом буд, ба хотири ин сифатҳо шамшери тези берун аз ғилофаш меномид. Холаам Оиммоҳ, ки низ аз фозилон ва афроди бомаърифати замон буду “Самаки Айёр” – у “Ҳазору як шаб” ва “Абўмуслимнома”- ро камтар аз як адиби пешқадам намедонист, ба хотири ҳамонандии сурату сираташ бо Штирлитс, ўро бо ин ном садо мезад. Соири дўстони  ҷонию забонӣ ҳар бор мушкилеро ҳал мекард ва сўитафоҳумотро рафъ менамуд, Патрики Валиаш меномиданд. Аммо Падар ҳамеша барои ман мучассамаи Хирад ва тимсоли шаҳомату човидонагист. Мо 10 фарзандро бо заҳмати нўги қалам бузург намуд. Чандин сол мудири бахши маънавиёти рўзномаи “Машъал”- и ноҳияи Масчоҳ, корманди радиои чумҳурӣ, мачаллаи “Агитатори Точикистон”, сардабири нашрияи “Паёми дўст” ва муддате муаллими фанни таърих буд. Насли гузаштаи рўзноманигорони кишвар – Нурмуҳаммад Табаров, Рачаб Мар-дон, Теша Рачаб, шодравон Маҳмуд Шаҳобидди-нов…медонанд, ки ў дар корномаи худ чӣ сафаҳотеро ба сабт расонида-аст.Асадуллоҳи Муллочон, номзади илми таърих, Устоди Донишгоҳи Кишоварзии Точикистон борҳо таъкид намуда, ки то синфи 9 хоҳиши таҳсил дар риштаи риёзӣ дошт, баъди 2 соли шунидани дарсҳои падар тасмим гирифт тағири ҳадаф намояд ва имрўз яке аз донишмандони ин ришта маҳсуб мешавад. Чунин сипосномаи шогирдони Падарро метавонам фаровон орам, вале намехоҳам мўчиби  малоли хонанда шавам.

    Падар устоди ман дар қаламкашист. Синфи чор мехондам. Қиблагоҳ дар”Машъал “ кор мекард. Хабаре аз ман дар рўзнома чоп шуд, ки бо почта фиристода будамаш. Рўзи дигар пурсид, ки чаро навиштаатро ба ман надодӣ? Хиҷолатзада сар хам кардаму чизе нагуфтам. Чун салобати Падар ичоза намедод навиштаи камарзишамро пешкаши ў созам. Китобхонаи ғании Падар мероси гаронбаҳои ў барои мо фарзандон аст. Ин китобхона танҳо мутааллиқи мо набуд, балки тамоми аҳолии деҳ аз он истифода мекарданд. Падар мегуфт, ки инҳо низ фарзандони мананд, бародару хоҳари шумо бояд китоб бошад, ба китоб паноҳ бубаред, аз китоб ёрӣ ҷўед. Армуғону савғои ў аз сафарҳо қанду курта набуд, ҳамин китобҳои боарзиш буданд, ки мо ҳам одат карда будем. Хуб дар ёд дорам, ки синфи 7 мехондам. Фардо 1-уми Май буд. Шаб ба дастам китоби Ҷек Лондон –“Мартин Иден”- ро доду гуфт фардо баъди баргаштан аз Бўстон (чашнҳо дар маркази ноҳия – Бўстон баргузор мешуданд), онро варақ занам. Ин асар маро чунон асири худ намуд, ки фардо натаво-нистам дар ид ширкат намоям, чун вақте ба  сафаҳоти поёнии он расидам, ҳамсинфонам байрақҳо дар даст аз Бўстон баргаш-танд. Рўзи дигар, ки Мартин Иден шуда будам, роҳбари синф накўҳишам кард, ки сардори синф набояд аз чунин маросимҳо ақиб монад. Устоди арчманд аз кучо медонист, ки шогирдаш дар утопияи Мартин Иден хаёли шўҳратманд шудан дорад? Бад-ин минвол, хилвати бачагиям бо раҳнамоиҳои Падар пур мешуд ва ҳарфаш ин буд, ки бояд одами зўр шавӣ. Дар тасаввури мани бачча одами зўр шудан амалдор ё активи колхоз шудан буд. Вале таъкидаш ба нависанда шуданам бештар буд, ки бозавқу ҳавсала навиштаҳоямро мехонду ислоҳу вироиш менамуд. Соли дуюми Донишгоҳ, ки “Мушти ҳасрат”, эссегунаи 100-сафҳаии хомамро, ки барои назар додан барояш фиристодам, дар посух навишт, ки Толстойро бори дигар бихонам ва дар Постскриптум илова намуда буд, ки “ё чизи зўр навис, ё аслан қалам ба даст нагир”. Ҳамон вақт суолаш кардам, ки “одами зўр шудан, яъне чӣ?” .Чавобам дод, ки 15 сол қабл бо нахустин мисраъи Фирдавсӣ, ки дар забонат гузошта будам, посухат додаам: Тавоно бувад ҳар, ки доно бувад!

  Баъд гардиши рўзгор мо ду қаламкашро ба деҳқонӣ кашид ва ба чои очерку ҳикоя акнун аз нўги каланди мо харбузаю  тарбуз берун меомад, дарвоқеъ каланд чои қаламро гирифт. Вале Падар мани тоза Донишгоҳхатмнамударо рўҳия медод: на, ин кори мову ту нест, ҳар касеро баҳри коре сохтаанд, вақте мағз кор мекунад, онро бояд истифода намуд. Авзоъ хуб шуд, ба Точикистон сулҳ омад. Ман ба кори радиои точикӣ — ба Машҳад даъват шудам. Акнун аз пушти микрофон бо Падар сўҳбат менамудам. Дар таҳияи ҳар гуфтор тасаввур мекардам Падар рўи болишт такя зада барномаамро гўш мекунад. Арзёби гуфторҳоям буд – назар медод, интиқод мекард. Аз корам розӣ будам, ки як гўши суханшунав дорам. Баъд ба кори дигар рафтам, вале кўлборам пур аз мақолоту рисолаҳои нима-кора, китобҳои нотамом аст. Ҳамакнун, ки Падарро айнак дар чашм ғарқи мутолиаву таълиф мебинам, дили ҳазинам дар ин мулки ғурбат таскин меёбад. Рўҳи тавонояшро ҳеч боду бўрон наметавонад бишканад. Падар мисли кўҳ аст, ба осонӣ намелар-зад – на аз чудоии фарзандон, на пичинги дўсти душманнасақ ва на гузаштаи пурранч. Ҳучуми пашша ба мояи фил асар надорад.

   Падар некнафсу дарвешманиш аст, ба нони хушку косаи об месозад. Шиораш шеъри Бедил аст:

Дунё агар диҳандам наҷунбам зи ҷои хеш,

Ман бастаам ҳинои қаноат ба пои хеш.

     Дар гўшии телефонам, ки Падарро наворбардорӣ кардаам, бидуни ин ки хабардор шавад, машғули хишоваи карафсзораш мебинам. Падар алоқаи хос ба карафс дорад. Мегўяд, ки дар боғи хонаат анору шафтолу набошаду лек карафс шинон. Он қадар аз хавоси он бароям гуфта, ки ба ақидаи ман агар нўшдоруе дар олам вучуд дорад, ҳамин аст. Ба ҳавлиамон, ки ворид мешавам , ибтидо накҳати муаттари карафс ба димоғам мерасад. Дар зеҳни ман Падарам карафсро мемонад, ки тирреша асту тобовар. На сармою на гармо, на сел, на хушксолӣ наметавонад пажмурдаву афсурдааш намояд ва ба маҳзи расидани баҳор сар аз хок бармедорад ва дар боғи мо нахустин гиёҳ, ки муждаи поёни дай медиҳад, ҳамоно карафс аст. Агар мучассамасоз мебудам ҳайкали падарро канори карафс ё карафс рўи даст метаро-шидам. Газангӣ(газна дар гўиши масчоҳиҳо чунин талаффуз мешавад) бародари дигари ўст ва ба ғизое, ки бидуни ин алаф омода шуда бошад, даст намебарад. Медонам, ки бо ҳамин гиёҳу алафҳо рўи по истода ва газна бо тавсифе, ки Падар аз он мекунад, беҳтар аз ҳазор нохалаф аст. Пас дуруд бар ту эй Газна! Саломат бод аз ман, эй Карафси сабз, ки халоъи вучуди мани мусофирро пур мекунӣ! Неши газна дастони Падарро намегазад, балки неши онро нўш медонад, ки муддате пас аламаш мисли неши занбўр рафъ мешавад. Газна буд, ки як дарзаи онро Падар зери либосам гузошту хоҳари хурдсоламро ба пуштам дод то дигарбора бидуни ичозаи ў ба чизе даст назанам. Неши газна тахтапуштамро мисли пушти Айнй хуншор намуд ва ислоҳ шудам.

    Падар дар дўстӣ дижи шикастнопазир аст ва барои саги дўст мерасадаш. Аммо аз камилтифотӣ ба худ мепечад ва ба  Дўсти ҳақиқӣ, бериё, пок ва муназзаҳ аз ҳар айбе паноҳ мебарад. Борҳо мани кўдак дар сўҳбатҳои ду ба ду гуфтаамаш, ки ба банда иттико накунад, вале дили раҳиму содда амонаш намедиҳад ва бар ивази муҳаббатҳои самимӣ номеҳрубониҳо дида ва худро тасаллӣ медиҳад, ки насиҳати Модар ба ҷо меорад: барои дўст ҷонатро фидо кун!

    Дар фарҷоми калом бо таваҷҷўҳ ба ин, ки дуои мусофир мустаҷоб аст, аз даргоҳи Зоти Покаш чунин металабам: сояи Шумову Модари арҷмандамро, ки барҳақ хишти раҳмат аст , ҳаргиз аз сари мо кам накунад, то дунё бошад, бошед. Фаромўш накунед, ки мову Шумо кори муштараки “Ситораҳои беғуруб” (зиндагии мардони номовари Масчоҳ) — ро рўи даст дорем ва ҳайф аст, ки он ҳама заҳмату ковишҳо бар ҳадар раванд. Дастатонро мефишорам ва аз ин мулки дур як бағал салому дурудатон мефиристам.

   Фарзанди шумо – Шоҳмансур.

 Теҳрон, Июли 2009.


Дар таърифи шеър аз Арасту бад-ин су шояд ҳазорон тавсифу таъриф гуфта шуда бошад,вале мехоҳам иқтибосеро ин бор аз Суҳроби Сипеҳрӣ –шоири соҳибсабки асри бисти Эрон оварам,ки гуфта буд:”шеър зоидаи эҳсосоти сузанда,намояндаи авотифи рақиқ ва мавлуди ҳаяҷони шадиди руҳист.Шоир наққошест,ки эҳсосоти хешро мудел қарор медиҳад.Мусиқидонест,ки бо нутҳои алфоз оҳанг ба вуҷуд меоварад.Меъморест,ки бо масолеҳи калимот кохи рафеъи шеъру адабро бино мекунад,боғбонест,ки ниҳоли суханро дар канори ҷуйбори эҳсосот ғарс мекунад.”1
Бидуни тардид ин сифатҳоро дар осору шахсияти Доро Наҷот –шоири пурэҳсоси тоҷик мебинем.Ашъори ин сухансарои тозагуфтор аз чанд вижагии хос бархурдор аст,ки дар осори дигар гуяндагони муосири тоҷик камтар ба назар мерасад.Табиатситоӣ,вожаю таркибсозии нодиракорона,хислату хуи маънавӣ бахшидан ба ашё,самимият,ворид намудани калимоту ибораҳои фаромушшудаи ноби форсӣ ва лаҳҷавӣ ба шеър,ҷилваҳои орифона,таносуби амиқи калом,зеҳнияти куҳистонии тоҷикона,истифодаи устодона аз ранг ва саноеъи бадеъӣ… аз ҷумлаи хусусиятҳои умдаи осори Доро мебошанд.
Дар шеъри Доро табиати зинда ,пуё,рангин ва чашмандозҳои нави онро ба тамошо менишинем,ки ханандаро маҷзубу мафтун месозад.Эҳсос мешавад,ки шоир барои дарки рамзҳои табиат ва кашфи лаҳазоти ҳассосу хотирмон “ҳисси шашум”-еро кор мегирад,ки тавассути ҳамин ҳис ба ин комёбӣ даст ёфтааст.Муҳимтарин хислати шоирӣ ҳам ҳамин аст:кашфи он чӣ,ки дигарон аз фаҳму дарки он оҷизанд.Ба қавли Нодири Нодирпур “мояи шеър,яъне он чӣ метавонад “шеър” бошад,- дар умқи замири ҳамаи мардум нуҳуфта аст ва мавҷ мезанад ва шоир ин мояро кашф мекунад ва дар қолиби баён мерезад.Дарвоқеъ,шоир офаринандаи шеър нест,балки кошифи он аст”.2
Доро ин хусусиятро бо сиришти худ пайванд задааст.Ин аст,ки дар шеъри у бо тасвирофариниҳои мушикофонае бармехурем,ки муҷиби ҳайрат мегардад.Вай бо табиат чунон пайванду улфате дорад,ки ангор бо он яке мешавад.Албатта,ин таъсири шоирони навгарои Эрон –Суҳроби Сипеҳрӣ,Нодири Нодирпур,Фуруғи Фаррухзод,Аҳмади Шомлу ва дигарон аст,ки унсури умдаи ашъори онҳост ва онҳо низ таҳти таъсири шоирони тасвиргарои Ғарб –Уилям Блек(1757 -1827),Вилям Вордсвурс(1770 -1850),Волт Вайтман(1819 -1892),Артур Рембо(1854 -1891).Роберт Фрист(1874 -1963),Райнер Мария Рилка(1875 -1926),Томас Элиот(1888-1965) қарор гирифта буданд.Гарчанд шоири номовар Гулназар бар ин аст,ки “баъзе аз муҳаққиқон ин падида,яъне тасвиргароиро аз шеъри Урупо медонанд,ки чандон дуруст нест”3 ва онро идомаи шеъри Бедил ва дигар шоирони форсизабон,бавижа намояндагони сабки ҳиндӣ медонад.Мо ҳам ба назари Гулназар мувофиқем,зеро шоирони арҷманди форсигуй ҳамвора бо унсурҳои табиат маънусу қарин будаанд,ки ташреҳи ин мавзуъ фурсати дигарро металабад,вале таъсири суханварони Урупоиро ба шеъри нави Эрону Тоҷикистон набояд инкор намуд ва нодида гирифт,чун гоҳе суннатҳои фаромушшуда тавассути қавм ё милали дигар эҳё ё таъдид мешавад.

Доро хаёле дорад бориктар аз муй ва “дашти тахайюлаш аспрези Каҳкашонест аз озарахши ёлҳо”(таъбири худи шоир).Нигоҳи заррабину заррашикофи у аз “бешаи мижгон “ убур мекунад ва “гулдузии хаёли алафҳо”-ро мебинад,”калобаи тахайюл” уро ба садгеси рангинкамон мебарад ва он ҷо шигифтиву эъҷозро дармеёбад ва онро ба хонанда мужда медиҳад:
Вақти азони бодҳо,вақти намози арчаҳо,
Ман бо хаёли отифе дар бешаҳо будам.
Онҷо,ки ҷонамозам аз суфи сапеда буд,
Дар буҳти як сукути лабрез аз фиғон.
Дар қабзаи суҷуди саршор аз ниёз,
Бо баргаҳои панҷаи ларзандатар зи барг.
Гарми дуъо будам.4
Табиат барои шоир ба ибодатгоҳе табдил мешавад,ки ҳамаи ашёи он муқаддасанд ва гуянда бо ин муқаддасот ба ниёишу розу ниёз мепардозад ва ҳама мавҷудот бо у ҳамнавову ҳамсадо мегарданд:
Бенамоз набудам
Бо сангобдавак
Таҳоратам аз сангоб буд,
Дасторам буд чанбараи ҳулбу
Ҷонамозам барги ревоҷ
Ё кундае гулсангӣ.
Намозро мекардам адо
Бо алафҳо,
арчаҳо,
думсичаҳо,
Барги дуоям сабз буд
Дар шохи ояҳо.
(Дар он суи хобҳо,саҳ. 20).
Ва гоҳо бо вуҷуҳи шабнам,ки роҳ суи Хуршед дорад,вузу мегирад:
Дар он суи хоби дарахтон
як шадда шабнам
рушантар аз чилчароғи ситораҳост.
Вузу мегирам аз вузуҳаш,
ки суҷуд
шоха-шоха мавҷ резад
ба уқёнуси сапедаи зуҳур.
(Ҳамон китоб,с. 24) .
Ин дидгоҳ дар лобалои ашъори шоир басту густариш меёбад ва ба бекаронагӣ доман мезанад ва ҳамаи чаҳор самти ҷаҳон барояш Қибла мегардад ва ба ҳар ҷо чашм медузад, ламъае аз нури Офаридгорро мебинад.Ва ин фармудаи Худованд аст:”ҳар чӣ дар Осмонҳову Замин аст,тасбеҳгуи у ҳастанд”(Сураи Ҳашр,Ояи 24),ки Доро онро оғозбахши китобаш –“Дар он суи хобҳо” намудааст.Дарвоқеъ,ситоиши табиат ба васфи Худованд табдил мешавад:
Ва ҳануз,
Руи ҷонамозе дарёӣ дар ибодат аст
Суҷудаш мавҷ мезанад дар ойинаи амвоҷ.
Ман ба имомати куҳ иқтидо кардам,
Куҳ бо лаҳҷаи об оя хонд.
Тафаккури об ба шараёни навдаҳоям дамид.
(Ҳамон китоб,с.128).
Шеъри Доро шабоҳату монандиҳое бо сурудаҳои Суҳроби Сипеҳрӣ дорад,ҳам аз нигоҳи тасвиру ташбеҳот ва ҳам аз нигоҳи маъниву муҳтаво.Ба гунаи намуна мисоле аз ашъори Сипеҳриро меоварем:
Ман мусалмонам
Қиблаам як гули сурх
Ҷонамозам чашма,муҳрам нур,
Дашт саҷҷодаи ман
Ман вузу бо тапиши панҷараҳо мегирам.
Дар намозам ҷараён дорад моҳ,ҷараён дорад тайф
Санг аз пушти намозам пайдост:
Ҳама зарроти намозам мутабалвир шудааст.
Ман намозамро вақте мехонам
Ки азонашро бод,гуфта бошад сари гулдастаи сарв.5
Самимияти гуфтор ва ситоиши табиати пуёву муҳаррик дар каломи ҳарду шоир ба чашм мехурад.Тафовут дар он аст,ки яке(Сипеҳрӣ) нурро ба унвони муҳр,ки пайравони ташайюъ ҳангоми суҷуд ҷабҳа бар он месоянд дорад ва дигаре(Доро) бо дасторе аз чанбараи ҳулбу ба намоз қоим шудааст.Сипеҳрӣ иддао дорад,ки “ман мусалмонам”,Доро “бенамоз набудам” мегуяд,ки далел бар пойбандиаш ба оини Ислом аст,чун намоз сутуни дин аст(Аннамозу рукнуд дину. Ҳадиси Паёмбар(с)).
Сипеҳрӣ бо “сари сузан завқе” эҷод мекунаду Доро бо “як панҷа завқ”,ки нишон аз фурутанию хоксории ҳарду гуянда медиҳад.Ибодати ҳарду дар батну маркази табиат бо поктарин ашё сурат мегирад ва аҷсому ашё дар канори онон ба ибодату ниёиш нишастаанд.Ин падида дар шеъри нимоӣ ё сапед таҷрибаи нав аст,ки Сипеҳрӣ бунёдгузори он мебошад ва адабиётшиноси машҳур Муҳаммадризо Шафеъии Кадканӣ онро “шеъри сабки ҳиндии ҷадид”6 номидааст.Яъне ҳамон ташхис ва ташаххус бахшидан ба ашё,борикхаёлӣ ва нозукбаёнӣ,ки мероси гуяндагони сабки ҳиндист бо андаке дигаргунӣ дар қолибу шакл дар осори Сипеҳрӣ зуҳур намуд.
Доро низ худро ба сароҳат шогирди мактаби Сипеҳрӣ медонад ва ҷое низ ,ки аз Алиризои Қазва ёд мекунад,Суҳробро чун пири маънавиаш ба ёд меорад:
Аз чамани гулҳои сапед,
аз мазҳари сипеҳрии Суҳроб
бо сабаде лабрез
аз рангҳои сапедапечи хуршедии себ, омад…
ва анорам дод
аз сабади Суҳроб,
ки дастанбуест аз ҳазор донаи ҳоса
ва диданаш шуниданеву
шамиданаш чашиданест.
(Дар он суи хобҳо,с.39-40).
Алиризои Қазва низ ин мавзуъро ба таҳлил кашида таъсири осори Сипеҳриро бар ашъори Доро таъкид мекунад:”ба эътиқоди ман у(Доро.Ш.Ш.) дар касби ин муваффақият(дар шеъри тафаккур.Ш.Ш.) беш аз ҳама мадюни шоири навандеш Суҳроби Сипеҳрӣ будааст”7.Доро Наҷот низ худ ин қазияро иқрор аст ва бо тафохури тавозуъомез эътироф дорад,ки чакомаҳои у “бар уфуқи обшеби баланди чашмонаш атри тарона меҳишт”(шеъри “Равзана”).
Доро гоҳ мисли Сипеҳрӣ бо пайравӣ аз каломи Худованд замзама мекунад:
Савганд ба насиб,
ки танҳо наям,
ва танҳоӣ
сафарнасибам дар маъбари надидаҳост
ва дидҳои куртар аз надида –
чу бориқаи раҳоӣ
ба равзанаҳои азлоъ
ва шарфаи фирори арвоҳ
аз зиндони танҳо.
(Дар он суи хобҳо,с.42).
Дар ин шеър вожаву ибороте,ки дар Қуръони Маҷид ба кор рафтаанд,ба чашм мехуранд:савганд(Худованд ба Хуршед,Моҳ,Шаб,Руз,Асп… савганд ёд мекунад),бориқа,арвоҳ,борон,асмо…,ки ” Сураи тамошо”-и Сипеҳриро дар зеҳн тадоъӣ мекунад:
Ба тамошо савганд
Ва ба оғози Калом.
Ва ба парвози кабутар аз зеҳн
Вожае дар қафас аст.
…Сари ҳар куҳ Расуле диданд
Абри инкор ба душ оварданд.
Бодро нозил кардем
То кулоҳ аз сарашон бардорад.
(Ҳашт Китоб,с.373-374).
Сипеҳрӣ чунон дар азамату шаҳомати Каломи Худо ғарқ шуда,ки бидуни ихтиёр ва аз ғояти шавқу маҷзубӣ ин сатрҳоро сурудааст ва ба қавли Комёри Обидӣ -пажуҳишгари эронӣ “ин сухани Сипеҳрӣ нест,балки сухани Худованд аст ва … тарҷумаест ишоравор,ё иқтибосест шоирона аз ин ояи Қуръони Карим,ки “Ва мо дилу дидаи инонро чун аввал бор Имон наёварданд,акнун аз Имон бигардонем ва онҳоро ба он ҳоли туғён ва саркашӣ вогузорем то ба вартаи залолат фуру монанд(Қуръони Карим,Сураи Анъом,Ояи 110).8.Дарвоқеъ,агар ба ин мавзуъ амиқтар нигарем аён мегардад,ки ин гуна ситоиш дар асл васфи беназири Худост,зеро табиат ва ҳамаи ончӣ дар табиат аст,моли Уст ва У онҳоро офаридааст.Доро фақат муқаллиди маҳз нест,балки эҷодкоронаву халлоқона ин шеваро идома медиҳад.
Шеъри Доро аз осори Спеҳрӣ бо чанд хусусият фарқ дорад.Аввалан,фазои шеъриаш комилан тоҷикона аст ва муҳити тоҷикӣ,махсусан рустоиро дар сурудаҳояш таҷассум менамояд.Муҳаққиқ Нуралии Нурзод ин фикрро тасдиқ мекунад:”муҳимтарин тавфиқи у(Доро.Ш.Ш.) дар ин самт ба шеъри нав бахшидани зеҳнияти тоҷикона маҳсуб мешавад”9.Дуюм,ҷанбаи исломияти шеъри Доро қавитар аз шеъри Сипеҳрист,чун Сипеҳрӣ бо бардошту мутолиае,ки аз оини Буддо ва фалсафаи Ҳинду Чин дошт,гоҳо дидгоҳаш ба ақоиду афкори ин макотиб наздикию қаробат пайдо мекунад,вале ҷои ҳеҷ шакку шубҳае нест,ки у шоири мутадаййину муъмин ва мусулмон аст.Доро ҳам эътиқоде ба оини Зардушту дастуроти Авасто дорад,ки дар ашъораш машҳуд аст.Сеюм,дуруст аст,ки Сипеҳрӣ шоири андешманду файласуф буд,вале омезиши андешаҳои миллию мазҳабӣ он гуна,ки дар шеъри Доро ба назар меояд,дар ашъори Сипеҳрӣ ба мушоҳида намерасад.Дар ҳар бахш аз ин хусусиёт метавон ҳарфҳои зиёд гуфт,аммо баррасии онро ба вақти дигар мавқуф мегузорем.
Дар ҳар сурат,Доро меъмори калом аст.Вожаву калимот ҳар кадом барои у ҷаҳон-ҷаҳон маънӣ доранд ва вай зоҳиру ботини ҳар ҳарфу ҳиҷоро монанди дастгоҳи рентген хубу дақиқ ташхис медиҳад.аз такрори беҷову бемавқеъи вожаҳо шадидан иҷтиноб меварзад:зи такрор хезад ғубори малол!Ва ҷое ҳам,ки аз такрор кор мегирад,ҳатман далели муваҷҷаҳу қонеъкунандае дорад:зеро,ки хуш ояд сухани нағз ба такрор!Ба чанд намуна руй меоварем:
Аз уфуқи чакидаҳои мумиёии гулсанг,
аз дараи чакомаҳои чаковак,
аз найистони дубайтиҳои санҷоқак
ва аз чархофалаки чомаҳои чархресак
бо дафтаре сабз
аз шеъри ҷангалҳо, омад.
(Дар он суи хобҳо,с.39).
Манзури гуянда сухан асту суханвар,вале каломаш оддию сода нест,балки бо таваҷҷуҳ ба қадру вазни сухан ва манзалату ҷойгоҳи суханвар чӣ эъҷозе меофарад.У аз уфуқу дараву найистону чархофалаку ҷангал мегуяд,ки рамзе аз маънавияту ҷовидонагию сабзию бекаронагианд.Агар дар мисраъи аввал чакида мегуяд,дар мисраъҳои баъдӣ чакома,дубайтӣ,чома,дафтар ва шеърро ба кор мегирад.Суханро “чакидаи мумиёӣ” меномад,ки давои ҳар дардеву омили пайванди қалбҳову ҷонҳост:
Ҷудоӣ то наяфтад дуст қадри дуст кай донад,
Шикастаустухон донад баҳои мумиёиро.
“Гулсанг” ишора ба худҷушию худруии сухан аст.Бале,сухани шевову расо мисли гули санг худраста ва нозудуданию табиист.”Чаковак”-ро низ шоир бо ҳадафи хос истифода мебарад,ки ишораест ба мурғи хушовоз ва таъкиди гуянда бар ҷонбахшоию ҷаззобияти калом мебошад.Санҷоқакро шоир ҳамроҳ бо дубайтӣ ба кор мебарад,ки ин ҷонвар дорои ду бол мебошад ,ки ҳар як ба байте аз дубайтӣ ташбеҳ шуда.”Найистон” –маъвои руҳ,макони азалии инсон аст.Мавлоно гуяд:
К-аз найистон то маро бубридаанд,
Аз нафирам марду зан нолидаанд.10.
Дар мисраъи чорум такрори ҳарфи “ч” ва таъкиди мукаррар ба сухту сози шоир ишора дорад,ки монанди чархресак бо чархофалаки тахайюл сухан меофарад.”Дафтари сабз аз шеъри ҷангалҳо” дарвоқеъ ҷамъбасти ташбеҳу истиъороти болост ва таъкидест бар абадияти сухан:
Соиб,сухани сабз бувад зиндаи ҷовид,
Фирузаи мо кони Нишопур надорад.
Муроди шоир фақат калимабозию зоҳирсозӣ нест,балки вазну оҳанги ҳар калимаю вожаро баркашида,арзишу қимати онҳоро медонад ва монанди заргари хушсалиқа дурдонаҳоро ба силки гуҳарбори назм мекашад ва миёни онҳо таносубу иртиботи қавию маҳкам вуҷуд дорад ва дар коргоҳи тафаккураш калимот маънию оҳанги дигаре касб намудаанд.
Доро забондону забонфаҳми фавқулодда аст ва мисли Устоди шодравон -Лоиқи Шералӣ 366 паҳлуи калимаро медонад,набзу ҷони вожагонро дарк мекунад ва бо онҳо ҳарф мезанад.Калимаю таъбиротро чунон моҳирона мехкуб мекунад,ки устои моҳир ҳам наметавонад бо анбури фулодинаш ҳарферо берун биёрад.Дар канори ин тасвирофариниҳои шоирро ба тамошо менишинем,ки аз зеҳни дарроку хаёли борикаш гувоҳӣ медиҳанд ва сурудаҳояш ба гуфтаи адабиётшинос Юсуфи Акбарзод “барангезандаи ақлу эҳсос”-анд.11.Чанд намуна:
Инак,
нилуфарона мебинам
шугуфтанамро
дар толоби сиришк.
Мебезам чашмонамро,
ки парвизане аз сузанкуби ситораҳост,
ва бахяҳои дидаро
ашкдузӣ мекунам бо нахи фаввораҳо.
(Дар он суи хобҳо,с.44).
Ё:
Он замонҳо дарс мехондам
бо бачаҳои арча
ва духтаракони заркокули бед
дар мактаби шабонаи маҳтоб.
(Ҳамон китоб,с.66).
Шояд дар назари хонанда ин сатрҳо маъмулию оддӣ намоянд,вале барои дарку фаҳми воқеии онҳо бояд аз равзанаи дидаи Доро ба олам нигарист,ба қавли худи шоир “нилуфарона дидан”,яъне тоза ва ҳамагир дидан,таҷдиди назар кардан ва ҳамон “чшмҳоро бояд шуст”-и Суҳроб.Маълум аст,ки макони руиши нилуфар мурдоб ё ҳавзест,ки обаш рокид аст ва ин гул маъмулан дорои 8 барг аст ва дар фарҳанги мардуми Ҳиндустон рамзи покию покзистист,яъне инсон бояд дар мурдобу манҷалоби олам мисли ин гул ба сар барад ва ба олудагию касифӣ гирифтор нашуда монанди баргҳои сафеди ин гул покиза бимонад,ба банди моддиёту тааллуқоти моддӣ ғарқ нагардад ва замони рафтан аз ин ҷаҳон озодонаву довталабона ва бидуни дилбастагӣ биравад.Таъкиди ҳарду шоир ба василаи ин гиёҳ ишора ба зиндагии пок ва аъмоли неку ҳасана аст.Ин гул дар нақшҳои Тахти Ҷамшед низ дар дасти шоҳони Ҳахоманишӣ дида мешавад,ки рамзи осоишу сулҳхоҳист.12.
Дар адабиёти форсӣ низ нилуфар ба маънии нопайдоканорию беинтиҳоист:
Накуҳиш макун чархи нилуфариро,
Бурун кун зи сар боду хирасариро.13.
Доро аз ин розу асрори нилуфар огоҳ аст ва дар ҷое ҳам суфраву дастархонашро ба нилуфар ташбеҳ мекунад,ки ба маънии густурдагию фарохист:
Руи суфрае аз барги нилуфар
қумқумае аз кадуям буд
ва пиёлае аз лола.
(Дар он суи хобҳо,с.66).
Доро Наҷот аз ироаи ҳарфу масраъи хушк ва якнавохт шадидан иҷтиноб меварзад ва мехоҳад сухани наву тоза ва рангин гуяд.У аз бори маънии калимаю вожаҳо чуноне дар фавқ гуфта омад,ба хубӣ воқиф аст.Аз ин ру,агар дар маисраъи аввал ,масалан,хонаро ба кор гирад,дар сатри дуюм манзил,саввум байт,чаҳорум кошона,панҷум саро… ва ё дигар муродифи онро пайдо мекунад ё худ месозад.Гузашта аз ин,талош мекунад таркиботи бадеъу зариф офарад,ки нав бошанд ва хонандаро шефтаю мафтун созанд ,ки аз ин намунаҳо метавон мисолҳои фаровон овард.Иллати кам гуфтани Доро низ ҳамин аст,ки руи ашъораш зиёд заҳмат мекашад ва рисолати худро дар ироаи ҳарфу ҳиҷои нав мебинад ва аз онҳоест,ки гуё мурод аз офариданро дар ҳамин ҳадаф медонанд:
Дар сухан дурр бибояд суфтан,
Варна гунгӣ беҳ аз сухан гуфтан.
Шеъри дигареро аз ин гуянда мурур мекунем:
Кирдигоро!
Шеърам деҳ
аз сатри ташнагии реша,
аз атри маҳтобии беша,
аз қумқумаи гулуи як кафтар,
аз лаззати хаёли як духтар,
аз маънии чашмакии шабнам,
аз ғазалрези нигоҳи ғизол,
аз шоҳбайти бурути занбур,
аз зории чуҷаи бепар ба мор,
аз сактаи дили модаронаи гунҷишк…
(Дар он суи хобҳо,с.30).
Шоир бо калимот гуё бозӣ мекунад ва зоҳиран кори осонест,дақиқан саҳли мумтанеъ,ки осон менамояд:атр –сатр,реша –беша,кафтар –духтар,ғазал-ғизол,чашмакӣ-нигоҳ,ғазалрез-шоҳбайт,занбур-мор,бурут –пар,чуҷа –гунҷишк…Худи тасвирҳои ин порашеър ҳунари волою рашиди шоирро нишон медиҳад:ташнагии реша,атри маҳтобии беша,чашмакии шабнам…хеле зебову шоиронаанд ва дар адабиёти муосири тоҷик бесобиқаанд.Гуянда ин тасовирро аз табиати беолоиши куҳистони кишвар кашф намуда ва дарвоқеъ монанди як рустоии дилсоф,ки аз ғаждиву найранг ба дур аст,ба хонанда роз мегуяд ва ҳамон гиёҳу рустаниҳои куҳистони баландро бо пирояи муъҷази шеър меорояд,ки ин дарвоқеъ хидмати арзандаи шоир аст:кокутӣ,ҳазориспанд,бобуна,ҳулбу,ревоҷ,арча,думсича,гули ҳавоборонак,занҷабил,вағнич,тотин,печак,зира,лолахасак…,ки шеъри уро ба ҷангали сабзу боғи рангин ва мушкбез табдил кардаанд. Дар канори ин вожаву калимоти роиҷ дар гуиши маҳаллиро,ки дарвоқеъ заррезаву марворидҳои гумшуда ё фаромушшудаанд,меёбад ва вориди шеъраш месозад,ки бисёре аз ин луълуҳои лоло дар гузашта истифода мешудаанд ва бархе низ имруз корбурд доранд,мисли хокоба,алов,луч,кафшдузак,чархресак,ҷунбуҷул,ҷувол,калоба,матал,шонасарак,осуғда,обдаста,фарнос,ҷадгора,фажғанд,хокбориш,ниюшо,навда,рағза,фалла,яктаҳ,парандуш,фағанд,ҷеғ,мурӣ,тароша,пук,кук,ковок,яла,ангор, ва ё зорию зунгӣ ва дуоҳои бад –дарду балота гирам,мурамат,аруси гур шавӣ,…ро устокорона истифода мебарад.Корбурди ин калимот дарвоқеъ таҷдиди ҳофиза ва зинда сохтани онҳост.Рисолати суханвар ҳам ҳамин аст:сухансозӣ ва эҳёву бақои забон ва ёфтани гумшудаву фаромушшудаҳо.Басомади калимоту вожагони фаровон дар коргоҳи эҷодии ин шоир гувоҳ бар донишу иҳотаи фаровону амиқи уст,ки дарвоқеъ худ як мавзуъест,ки бояд мавриди баррасии муфассал қарор гирад ва иншои рисолаи ҷудогона дар мавзуи “Фарҳанги ашъори Доро Наҷот” тавассути адабпажуҳон айни муддао хоҳад буд.
Ҳунари шоир дар ин замина ба авҷ мерасад ва вожагони нав месозад:вожаҷанг,обгирд,бувиш,занҷабилкокул,парешидан,гумҷу,гуландова,сабзмаст,саргушӣ,сапедабориш,бегонаёрӣ,ноласабз…ки муҳаққиқ Н.Нурзод ба ин маҳорати шоир ишора намуда менависад:”корбандии вожаву калимоти мухталиф аз фарҳанги мардумӣ,вожасозӣ ва амсоли ин аз махсусиятҳое маҳсуб мешаванд,ки ҷанбаҳои услубиву забонии ашъори Доро Наҷотро қавӣ сохтаанд…Аз суи дигар,касрати вожаву таъбирҳои гуиши тоҷикӣ ба руҳи тоҷикона пайдо кардани ашъори нимоӣ ва мудерни Доро Наҷот ишора мекунад,ки ин нукта низ вижагиҳои муҳими ашъори шоир маҳсуб гардида ба таҳқиқи амиқ ниёз дорад”.14.Доро ба хотири ифодаи мақсад аз калимоти ғарбӣ низ кор мегирад:герб,фосфор,склет,нота,химияву микробиология…ки бар ҳасби тақозои мавқеият истифода мекунад ва ҳунари хешро ба маърази тамошо мегузорад.Ба ҷуз ин ,аз саноеъи бадеъӣ -ташбеҳ,талмеҳ,истиъора,маҷоз,киноя,ибҳом,тазод ва ғайра моҳирона кор мегирад.Бавижа,таҷнис,ки ҳамоҳангии калимот унсури муҳими он аст ва аз шоир тасаллути комил бар забонро мехоҳад,корбурди чирадастона дорад ва гоҳе калимоти ҳамвазну ҳамоҳангро канори ҳам мечинад,ки бар чакомаҳояш ҳусн мефизояд:
То ба дастам об резад
Офтоба буд ба дасташ офтоб
Бо изофа намудани як ҳарф бар вожаи “офтоб” калимаи “офтоба”-ро месозад ва на танҳо ҳамоҳанг,балки ташбеҳоти тоза ҳам месозад.Ва ё дар мисоли “ҷомаҳои чомаи нобофта” ҳамоҳангию шабоҳати вожагонро моҳирона истифода мекунад.Дар мисоли:
Дар самои авҷи маъниям кушояд болу пар
Ахтари пуртоби Дониш тобадам пурнуртар.
Вожаи “Дониш” ҳам ишора ба Аҳмад-Махдуми Дониш,мутафаккири бузурги асри 19 ва ҳам ишора ба илму дониш аст.
Чанд мисоли дигар:
Пар овар то бубиниям паровар!
**** *** *** ******** ****
Муя аз муи хушаҳои гандум бофем.
*** *** *** *** *** *** ***
Дуруд дар ду руди дидагонам меҷушад.
*** **** **** **** **** ****
Ҳавои омаданам
огандаи атри сиришки Одаму Ҳавво буд.
**** **** **** **** **** ***
Андуҳи сабзи анбуҳи ҷангал.
Ва баландтарин намунаи ҳунари шоир дар ин шеър ошкор мешавад,ки дар ҳақиқат ба таъбири Муҳаммадалии Аҷамӣ -шоиру мунаққиди тоҷик “калима ранг тоза мекунад ,нав мешавад,садо мешавад,тасвир мешавад ва даст ба дасти шеър медиҳад”.15Шоир бо нусхабардории маънии ашъори шуарои пешин маҳдуд намешавад,балки ин дастовардҳо ҳосилу самараи ҷустуҷу,талош,халлоқият ва ибтикори уянд:
Эй буи ғамгирифта,мебуямат,
Эй руинамгирифта,мемуямат.
Эй роми рамгирифта,меҷуямат,
Эй коми камгирифта,мепуямат.
(Дар он суи хобҳо,с.99).
Гуянда бо тағири як ҳарфу ҳиҷо шеър месозад ва ин як сохторсозию сохторбозӣ ва калимабозӣ нест,балки ҳунари пуёи уро нишон медиҳад,ки ба зоҳир осон аст,вале дар асл халлоқиятро металабад ва бидуни шак ҳамон “саҳли мумтанеъ” аст,ки аз корвонсолори шеъри порсӣ маншаъ мегирад:
Бо сад ҳазор мардум танҳоӣ,
Бе сад ҳазор мардум танҳоӣ.
Такрори як ҳарф ё ҳиҷо низ корбурди фаровон дар ашъори Доро Наҷот дорад:
Дар су-суи бесуият сайқал деҳ
Ки билағжад нафаси Иблис аз оинаи сабр.
*** **** *** *** *** ***
Ояҳои басеҷи бани Одамро
Дар настаълиқи сатри сомони мурчаҳо тафсир кунем.
(Такрори ҳарфи “с”).
Озарахши озаранги Озаройин
(Такрори ҳиҷои “Озар”).
Об буд дар офтобу офтобе андар об
(Такрори ҳарфи “о”).
Дигар аз хусусиятҳои вижаи ашъори Доро ҳамоно ибрози андешаҳои орифонаи уст,ки бо шахсияти у иртибот дорад,зеро гуяндаи ин ашъор ҳамчунон,ки аз нақли дустону ошноён ва ҳамкоронаш бармеояд фарде фурутан ва дур аз дағдағаҳои шуҳрату иддаост,ҳамонгуна,ки ҳаст дар шеъраш ҳузур меёбад,шеър ва шахсияти у тавъаманд ва зиндагии у дар шеъраш баён шуда.Доро аҳли риёву дуруӣ нест ва шеъраш аз хисоли ҳамида ва андешаҳои нобу самимиаш нашъат мегирад.У ба ҷаҳону ашёи он нигоҳи орифонаву ошиқона дорад ва аз ин зовия ба падидаҳои он менигарад ва онҳоро орифона дарку баррасӣ мекунад ва ҷое,ки саргузашти миллатро бозгу менамояд,аз моддигарию моддагароӣ дилгиру изҳори безорӣ мекунад,ки тафаккур “дар мурдоби модиюн меафсурд”(дар шеъри “Руҷуъ”),зеро бунлоду бунмояи ин тафаккури марксистӣ “назариёташ хулоса буд дар ҷайбҳову рудаҳо”.Аз ин ру,даъват мекунад,ки:
Биёед
пойкубон
хирмани Абулбашарро кубем.
Дар ҳасрати ронда шудан аз Биҳишт
муя аз муи хушаҳои гандум бофем.
Бо савти “майдаё”
нуриёнро ба яккафарёд орем.
На ғами нон,
балки нони ғам бихурем.
Шуриҳои кавири ғурбатро билесем.
Шурии дард бинушем.
Бошад,ки шурамон хушк нашуда
малакутро бишуронем.
(Дар он суи хобҳо,с134-135).
Ин даъвату паёми шоир шуру шаафи орифони адабиёти моро дар зеҳн мепарварад,ки мисдоқи он фаровон аст ва овардани намунаҳо муҷиби малоли хотири отири хонанда хоҳанд гашт ва танҳо бо як намуна аз Ҳофизи Шерозӣ иктифо меварзем,ки дар фикри тағиру дигаргунӣ ва бозсозист:
Биё то гул барафшонему май дар соғар андозем,
Фалакро сақф бишкофему тарҳи нав дарандозем.17
Доро шоири маънавигарост ва дар ҳар чиз ва дар ҳар ҳодиса тобишу ранг ва ҷилваи маънавӣ меҷуяду меёбад ва бар маъонӣ ин рангро мебахшад.Таъкиди у бар ин амр дар ашъораш мавҷ мезанад.У ин ҳолотро ламсу таҷриба мекунад ва гуӣ аз қалбаш убур мекунанд.Ин аст,ки каломаш муассиру муҳаййиҷ аст,зеро у то ба он ҷо расида,ки мегуяд:
Каломам
Муфассири шатҳиёти мурғи Ҳақ буд,
Ки дар ангорҳо,сарозер аз дарахт
“Аналҳақ”-и Ҳаллоҷро
Дар оҳанги шабовез хулоса мекард:
“Ё Ҳақ!
Ман на манам,балки Туям,
Ту на туӣ,балки Манӣ”.
(Дар он суи хобҳо,с.21).
Адабпажуҳи ҷавон Нуралии Нурзод зимни таҳлили осори Доро Наҷот бар ин нукта ишораи сареҳ дорад:”Барҳақ,ин мард шояд орифест,ки ҳануз касе аз овои суфиёнаи у огоҳӣ надорад”.18
Албатта, бархе бар ин назаранд,ки ин диди сатҳист ва ориф бояд аз дунё канда ва ба алоиқи он дилбастагии хос надошта бошад,вале ҳақиқати амр чизи дигар аст ва ин афкор дар зеҳни шоир ё ҳар инсони дигар ба ҳадде пухтаву суфта мегардад,ки ба тарзи худҷуш берун меояд ва бунёду асли андешаи орифони моро ҳамоно дини мубини Ислом ва дастуроту Қуръонӣ ташкил медиҳад,ки шеъри Доро бо ин тафаккур сахт гираҳ хурдааст.Доктор Илоҳии Қумшаӣ,донишманди тавонои эронӣ низ дар як суханрониаш ба ин мавзуъ ишора дошт ва таъкид намуд,ки дар ҳамин замонаи пурмашғалаю мошинии мо ҳам метавон ориф буд ва орифона зиндагӣ карду офарид.
Мо дар ин мухтасар танҳо ба бархе аз вижагиҳои ашъори Доро Наҷот нигоҳе иҷмолӣ андохтем ва фикр мекунам махсусиятҳои дигари сурудаҳои ин гуянда ниёз ба назари муҳаққиқони мудаққиқ дорад,ки аз тавони мо хориҷ аст.Ва чун Доро аз иродатмандони ашъори Суҳроби Сипеҳрист,муносиб дидем ин байти Сипеҳриро чун гули тоза ба у пешкаш созем:
Қалби ин мард қанорӣ19 дорад,
Чамани сабзи гулуяш тар бод!
Шоҳмансури Шоҳмирзо,шаҳри Теҳрон.

Пайнавиштҳо:
1.Комёри Обидӣ,Аз мусоҳибати офтоб,Теҳрон,нашри “Ривоят”,1375,,саҳ.28.
2.Нодири Нодирпур,Маҷмуъаи ашъор(бо назорати Пупаки Нодирпур),Теҳрон,”Нигоҳ”,1381,с.29.
3.Гулназар,Забони ошиқӣ(бо ҳуруфи форсӣ)Теҳрон,”Суруш”,1378,с.199.
4.Доро Наҷот,Дар он суи хобҳо,Душанбе,”Маздаясно”,2000,с.159.
5.Суҳроби Сипеҳрӣ, Ҳашт китоб,Т.,”Таҳурӣ”,1379,с.272-273.
6.Муҳаммади Ҳуқуқӣ,Шеъри замони мо,Т.,”Нигоҳ”,1381,с.306.
7.Хуршедҳои гумшуда(муқаддима,интихоб ва баргардони Алиризо Қазва),Т.,ҳавзаи ҳунарӣ,1376,с.30-31.
8.Қуръони Карим,Сураи Анъом,Ояи 110.
9.Нуралии Нурзод,Меъроҷе то хуршедии висол,Душанбе,”Деваштич”,2003,с.46.
10.Мавлоно Ҷалолуддин Муҳаммади Балхӣ,Маснавии Маънавӣ(бар асоси нусхаи Қуния,мутобиқи нусхаи тасҳеҳшудаи Рональд Никольсон),Т.,”Нигоҳ”,1379,с.5.
11.Н.Нурзод,китоби мазкур,с.69.
12.Роҳилаи Ғуроб,Намоди хуршед дар фарҳангу адабиёт,Машҳад,нашри “Муҳаққиқ”,1384,с.67-68.
13.Носири Хусрав,Дурҷ(лавҳи фишурда(СД),бахши 3.
14.Н.Нурзод,китоби мазкур,с.45.
15. Ҳафтаномаи Наҷот,31 январи соли 2003.
16.Рудакӣ,Девон(таҳия,тасҳеҳ ва сарсухану ҳавошии Қодири Рустам),Алмаато,”Атамура”,2007,с.122.
17. Ҳофизи Шерозӣ,Ғазалиёт,Т.,муассисаи китоби Ҳамроҳ,1374,с.,225.
18.Н.Нурзод,китоби мазкур,с.10.
19.Навъе паррандаи хушовоз.